۱۳۸۶ بهمن ۵, جمعه

داری از چی حمايت می کنی؟.....کثافت


اين سخن کمی به دارازا می کشه ولی تنها نوشته ی بی پروا و بی پرده پوشی من خواهد بود، پس: به اين بی انديش که در درازای زندگيت داری از چی حمايت می کنی؟ می دونی، بيشتر مردم در اين جنايت شريکن ولی نمی خوان بپذيرنش و مهمتر نمی خوان بشنون و بهشون اينو بگی... پس می نويسی.

در هر چي ای که می گم نمونم می آرم: فيلم 300 ساخته می شه و ناگهان رگ ميهن دوستی که يه توهمه و بيشتر ميهن پرستی ست (يه اشتباه ديگه) بيرون می زنه و اون داستانی که هممون خوب می دونيم می شه، خوب چرا؟... چون فقط دوست داری بهت بگن: "تو آدم بزرگی هستی و تاريخ سترگ و باشکوهی داری"، همين. درسته که فيلمه چيز مضحک و خنده داری بود (تاريخی، سينمايي) ولی اونيکی چيزی رو داره از اين دست پا زدن های بيهوده فقط خندش می گيره چون آگاه به چيزيه که داره. می دونی، ولی چون نداريش بهتره بگم از دست داديش چون شايستگی نگهداريشو در درازای زمان از دست دادی فقط می خوای نامشو ازت نگيرن. ولی فراموش کردی که فرهنگ، دادنی نيست و بايد پديد بياريش و حالا که داشتيش کارت خيلی راحتر هم شده فقط بايد باز خوانيش کنی و دوباره زندش کنی. کار سختيه؟... شايد، ولی فقط در انديشه و کنشت يا رفتارت در زندگی بايد اينگونه باشی. يا بايد فقط بخوای، همين.

به اين بی انديش که توی اين صد سال پيشين چه چيزی رو پدران و پدران پدرانت تا تو به دست آوردنين... هيچ. شرم آوره ولی همين گونه بوده. اجداد ما در گذشت ی بسيار دور چيزی که تا به امروز بهش افتخار می کنيم رو پديد آوردند، بعدش ما نه تنها چيزی رو بهش اضافه نکرديم، چيزی رو که داشتيمم از دست داديم. در زمان های کوتاهی کارهايي کرديم ولی دوباره خودمون چندين برابر به عقب برگشتيم. می دونی دوتا پرسش رو بايد هميشه از خودت بکنی: چرا؟.... و چه کاری می تونم بکنم؟

حالا آرامگاه بزرگ مرد تاريخ سرزمينت رو دارن نابود می کنن ولی سکوت می کنی، حتی برگه ی حمايت از اون رو هم امضاء نمی کنی. ليست درازی می شه، می تونی يه سری به تارنمای www.SavePasargad.com بزنی تا بيشتر در موردش آگاه پيدا کنی.

در مورد آزادی زنان: زنای ما چيکار می کنن؟...هيچ. آيا نخست نبايد اونا باشن که کوشش کنن تا حقوق شون رو به دست بيارن؟ شماها دارين چيکار می کنين؟...هيچ. می دونی هنگامی که بهتر به اين داستان نگاه می کنی می بينی همه ی اينا تو چند تا مورد اساسی شکل گرفته يا مايه و ريشه ی همه ی اينا تو چند تا چی خلاصه می شه:

1) آموزش (از نوع نادرست و شرم آورش)

2) کمبود دانش (تو آموزش هست که فراگير می شه)

3) دين و مذهب

4) نيرومند شدن احساسات مصنوعی (باز تو آموزش پديد می آرنش)

در هر موردی اين مسئله رو تو سرزمينت می بينی:

- رييس حکومت اسلامی می گه: شان تو اين نيست و نبايد اينقدر خوار و کوچيکت کرد و... بعدش همه ی اون کارا رو باهات می کنه که اين رو هم بهت بگه که خيلی احمق و نادون هم هستی چون با اينکه بهت می گم باز هم اتفاقی برات نمی افته و نمی فهمی. می دونی، اين آزمايشه اين مسئله بود که مطمئن بشن چقدر پست و حقير شدی و آموزش ها تا چه اندازه رضايت بخش بوده.

- تو راهنمايی و دبيرستان و دانشگاه اين بچه های پر انرژی همه منگ و گيج و حيرون نمی دونن چيکار می خوان بکنن. پسرا دنبال يه سوراخ می گردن و دخترا دنبال شوهر آينده. پرده ی بکارت و با کسی بودن مهمترين مسئله ست. کسی نمی خواد چيزی بدونه، نمی خواد چيزی ياد بگيره، از کتاب بيزاره و هر چی بجز دانش جذبش می کنه: پوشاک، لوازم آرايش، زرق و برق و جينگول بودن، بامزه و بچه باحال جمع بودن، مخدر و موسيقی اونم هر چيزی که تو اون جمع بيشتر خريدار داشته باشه يا باب روزه، هرکی در مورد چرنديات و شايعات بيشتر بدونه بيشتر قيافه می گيره و موسيقی... بگذريم. (فقط در موردش بايد يه چی بگم: با اينکه رپ و پاپ و اين آت و آشغالا رو دوست ندارم ولی پشتيبان وجودشون هستم چون بايد باشن. ولی يادمون نره که بيشترين باج رو به شنوندش می ده و همينم هست که شهرتش رو بيشتر کرده... رپ: گونه ای از گويش و آواست با ترانه های باب روز و پاپ نوايي که قراره تو رو تکون بده يا بجومبونه)

- دروغ: فکر می کنی دارم مسخرت می کنم. ديگه خيلی عادی شده و همه بهش خو گرفتن. اون بزرگ مرد روزی گفت: "پروردگار اين سرزمين رو از دشمن، از خشکسالی و از دروغ محفوظ بدارد". خوب حالا همه می خوان يکی بياد که همه چيا رو که می گن خوب نيست رو نابود کنه و همه چی خوب بشه... يه کم بی انديش، احمقانه و مضحکه. هيچ کسی نمی آد که با يه چوب جادويي چيزی رو عوض کنه يا يه نيروی ديگه. بايد خودت به دستش بياری و براش بايد مبارزه کنی و بجنگی. دروغ هيچگاه از بين نمی ره. ولی می تونی کاری کنی که آنقدر ضعيف بشه که نابودت نکنه. هيچ وردی نيست و چيزی بجز دانش و آگاهی نمی تونه کاری برات بکنه. پی ببر که دارم چی می گم. با چرندياتی که حتی نمی فهمی چی می گه (که مزخرف هم می گه) به جايی نمی رسی.

- آزادی: اين ديگه خيلی مسخره تر شد، نه؟ چون ما فقط به نامش خو گرفتيم. توی چی آزادی داری؟... هيچ.

- توی يه متن ديگه که مربوط به دين می شه مفصل در موردش می نويسم. حال چند پرسش ديگر:

آيا می تونيم اينقدر ماشين نخريم؟

آيا می تونيم از اين شيادانی که به نام هنرمند نمايان می شن حمايت نکنيم؟ (در هر رشته ای)

آيا می تونيم خريد لوازم آرايشی رو کم کنيم؟

آيا می تونيم جلوی اين حمايت های بی مورد رو بگيريم؟

آيا می تونيم جلوی اين همه سرمايه هايی که بيهوده مصرف می شه رو بگيريم؟

آيا می تونيم فقط حمايت نکنيم از کثافت کاری؟

آيا می تونيم به زبان خودمون گفتگو کنيم و يا بنويسيم؟

آيا می تونيم به حقوق بشر که منشورش رو اجدادمون نوشتن پايبند باشيم و دوباره ايجادش کنيم؟

آيا می تونيم به حقوق جانوران ارج بذاريم؟

می دونی پاسخ من به همه ی اينا اينه: ما می تونيم و اين کار شدنيست. چگونه؟ با دانش، آگاهی که خودش برات روشن می کنه که چکار بايد بکنی. می دونی بايد تاريخت رو بدونی. "نسلی که تاريخ خودشو ندونه محکوم به تکرارشه" و اين چيزيه که بارها اتفاق افتاده. در تاريخت در هر رشته ای انسانهای بزرگی وجود دارن که تا به امروز سخنان شون کارايي داره و مايه ی افتخاره. هنگامی که تاريخ جامعه ات و هر چيزه ديگری رو بدونی ديگه نمی تونن سرت کلاه بزارن. زمانی که اساس و پايه قانون اساسی و بقيه قانونهای اجتماعيت رو روی قانون های انسانی و مردمی گذاشتی ديگه نمی تونن کاری کنن. هنگام که آموزش رو به شکلی شايسته پديد آوردی ديگه نگران اين نيستی که دانش و آگاهی از سرزمينت رخت ببنده. از اينکه دشمنانی باشن باکت نيست و در پايان هنگامی که نظام و اساس يه سرزمينی دگرگون می شه (درست يا نادرست) مردم اون سرزمين همون مردمان پيش از اونن و اين در درازای زمانه که با آموزش و فضايي که پديد می آد اونام تغيير می کنن.