۱۳۸۶ اسفند ۸, چهارشنبه

Funny Games

اين متن رو سال ها پيش نوشتم، برای راهبری نشستی. می خواستم اون رو با همه شريک شم. اميدوارم بدرد بخوره.

شناسنامه ی فيلم

نام فيلم: بازی های مسخره. Funny Games.
کارگردان: ميشائيل هانکه.
Michael Haneke.
فيلمبردار: ساشا ويرنی
Sacha Vierny.
بازيگران: سوزان لوتار/ Susanne Lotha, الريک موهه / Ulrich Muh
آرنو فريش /
Arno Frish, فرانک گيرينگ / Frank Giering.
موسيقی: ولفگانگ آمادئوس موتسارت /
W.A. Mozart, جان زورن / John Zorn
گورگ فردريک هندل /
Georg Friedrich Handel
پی يترو ماسکاگنی /
Pietro Mascagni.
سال ساخت: ۱۹۹۶.
زمان فيلم: ۱۱۰ دقيقه.

مقدمه

ميشائيل هانکه يکی از بحث برانگيزترين و جنجالي ترين فيلمسازان امروزين محسوب می شود, مانند ديگر فيلمسازانی از جمله لارس فون ترير. اين فيلمساز اتريشی که از دهه ی 80 آغاز به فيلمسازی کرده است و تاکنون فيلم ساخته، با هر فيلم خود مخصوصن "بازی های مسخره" (Funny Games) جنجال به پا کرده است، که همين فيلم هم مايه ی جنجالی در بين بينندگان و منتقدين شده است.

فيلم "بازی های مسخره" با بهره گيری از لايه های گوناگون دارای پيچيدگی خاصی شده است. فيلم کلافی از روايتی تاثيرگذار, خاص و عناصر سبکی فيلمساز است.

فيلم را با آغاز پلان روايی و داستانی و کارکرد هر کدام از عناصر, عناصر سبکی و کارکرد برابر آنها, مورد بررسی قرار می دهيم.

شما يک پلات کامل، قرص و محکم می خواهيد؟

داستان سه بخش زمانی گذشته, حال و آينده را در برمی گيرد و آينده تکراری از گذشته تا به حال است، همانند سينمای امروزين و همچنين همانند فرمی موسيقايی که برای همگان آشناست. حال اگر بخواهيم داستان را بر روی نموداری ترسيم کنيم, بصورت زير ترسيم می گردد:

آينده حال گذشته

خانواده ی Robert خانواده ی Schober خانواده ی Berlinger

و پيرنگ بخش زمانی حال را در برمی گيرد که با رويدادهايی که در اختيار ما می گذارد بخش های ديگر را برای ما کامل می کند. فيلم از همان آغاز با مفهوم و واژه ی بازی و به گونه ای بازی تاکيد می کند و کدهايی را که در درازای فيلم می توانيم پيگيری کنيم در اختيارمان قرار می دهد.

با يک نمای هلی شات ما ماشينی را در جاده دنبال می کنيم, خانواده ی سه نفره ی Schober در ماشين هستند و دارند به موسيقی موتسارت (W.A. Mozart) گوش می دهند و در ضمن در حال يک بازی حدسی هم هستند, حدس در مورد اينکه اين تکه اثر کيست. سپس آنا (مادر) موسيقی می گذارد و حال اين گِورگ (پدر) است که بايد حدس بزند اين تکه اثر کيست و کدام موومان. در ادامه همزمان با نقش بستن تيتراژ فيلم, موسيقی هندل (G.F. Handel) به يک موسيقی Black Metal از گروه Niket City به نام "کله پوستی" (Bonhead) که نمی دانم واژگانی ست يا نه ولی به هر روی اثر شخصی بنام "جان زورن" (John Zorn) که در تيتراژ نامش را می بينيم پخش می شود و ما موسيقی را می شنويم نه شخصيت های فيلم!

به اين ترتيب ما با چند رمز آشنا می شويم: بازی, که نام فيلم به گونه ای مشخص آن را نشان داده, اتفاق يا خطر احتمالی برای خانواده, نام, موسيقی و بازی با هر چيزی همانند نام يا موسيقی و... که ما پيش از آن بازی خانواده در درازای سفر با موسيقی را دريافته ايم, که اين همانند کل داستان است که پيرنگ به گذشته و آينده نمی پردازد ولی داده های ما را در اين زمينه کامل می کند.

نقشه ی کلی داستان بدين گونه طراحی می گردد که دو پسر به ويلايی می روند و درخواستی که از طرف همسايه آنها (آشنايان آنها) خواسته شده را بازگو می کنند (گو اينکه پيش از آن يک جلسه آشنايی شکل گرفته است) و پس از ارزيابی شمار نفرات, وسايل ارتباطی و تجهيزات و نقشه ی خانه, افراد موثر را به گونه ای از کار انداخته و مابقی بازی هايی ست که در لحظه شکل می گيرد که آن را تا مرگ تمامی افراد خانه ادامه می دهند و سپس خانه ای ديگر را که در همين حين گزينش شده برای ادامه ی بازی به سراغش می روند. حال بياييد بخشهای روايت را مشخص کنيم, روايت به 7 بخش تقسيم می شود:

1- افتتاحيه: الف) آشنايی با خانواده ی Schober و بازی حدسی در مورد موسيقی.
ب) عنوان بندی و پخش موسيقی.

2- ويلا: الف) آشنايی با خانواده ی Berlinger و ديدن دو پسر ناشناس و قرار برای برپائی قايق.
ب) پيرامون ويلا و نقشه خانه و آمدن فِرد همراه پل و آشنايی با آن.
پ) آشنايی با پسر دوم, پيتر و درخواست تخم مرغ.
ج) افتادن تلفن در آب و شکستن تخم مرغ و درخواست دوباره.
چ) آمدن پل, شکسته شدن تخم مرغ ها از ترس سگ و درخواست تمرين گلف.

د) برپائی قايق و آمدن پدر به انگيزه ی درگيری.

3- شرط بندی: الف) ضربه زدن با چوب گلف به پای گِورگ و بازی حدسی در مورد توپ گلف.
ب) پيدا کردن جنازه ی سگ در ماشين و بازی برای پيدا کردن آن.
پ) چشمک زدن به سمت دوربين. (نخستين فاصله گذاری)
ج) آشنايی با خانواده ی
Robert و آشنايی متقارن پل با آنها و نخستين اشاره به بيماری.
چ) گفتگو با خانواده و بيان داستان زندگی و اشاره به طلاق, مخدر و بيماری.
خ) گفتگو با بيننده و شرط بستن با بيننده. (دومين فاصله گذاری)
د) بازی و حدس در مورد سن آنا و بازی ای به نام "گربه تو گونی".
ذ) وادار کردن آنا به استريپ در برابر آنها و خانواده اش.
ر) فرار پسر و کتک زدن آنا و گورگ.

4- کشتن پسر: الف)آگاهی از کشته شدن Sissi و خانواده ی Berlinger.
ب) بستن آنا و گورگ و تماشای تلويزيون.
پ) بخش موسيقی تيتراژ و پيدا کردن تفنگ توسط پسر.
ج) کوشش برای باز کردن چسب ها و شکسته شدن آخرين تخم مرغ ها.
چ) گير افتادن پسر و بازگشت به خانه.
د) بازی شمارشی وارونه با سن آنا برای گزينش نخستين قربانی و کشتن پسر.

5- رفتن دو پسر: الف) تنهايی آنا و گورگ با جنازه ی پسر و رها کردن آنها.
ب) کوشش برای کار انداختن تلفن و رفتن آنا برای آوردن کمک.

6- کشتن پدر: الف) کوشش آنا برای پيدا کردن کمک.
ب) کوشش پدر برای به کار انداختن تلفن.
پ) بازگشت دو پسر با آنا و ادامه ی بازی.
ج) گفتگو با بيننده در مورد فيلم. (سومين فاصله گذاری)
چ) استفاده ی آنا از موقعيت و کشتن پيتر.
د) برگشت فيلم توسط پل و تکرار دوباره ی فيلم. (چهارمين فاصله گذاری)
ذ) کشتن پدر به انگيزه ی اشتباه آنا.

7- اختتاميه: الف) قايق سواری و کوشش آنا برای فرار.
ب) کشتن آنا زودتر از هنگام پيمان بسته شده (غرق کردن او)
پ) رفتن پل به خانه ی
Robert برای درخواست تخم مرغ و نگاه به دوربين همراه پخش موسيقی.

اين فيلم نمونه ای است از فيلمهايی که از پيمان های ژانر استفاده می کنند ولی اغلب چشم داشت هايی را که اين ژانرها برمی انگيزند را برآورده نمی کنند و حقيقتی عريان را در پيش زمينه قرار می دهند, مانند بخش 5-الف که نما به اندازه ی 10 دقيقه, بدون حرکت به درازا می کشد و اين ايستايی و فرياد پدر در دقايق آخر تماشاگر را به گونه ای کامل همراه با بازيگران به پی بردن موقعيت کنونی می رساند.

قاعده ی کلی که از همان آغاز به آن اشاره کرديم و همين گونه فيلم آن را به ما نشان می دهد, بازي ست و استراتژی کلی فيلم آزار و ايجاد فضای ساديسمي است. فيلم در همان بيست دقيقه ی نخست تمام فضای وقايع, فضا و شخصيت های ريشه ای و فرعی را با ما آشنا می کند.

حال "بازی های مسخره" به انگيزه ی گزينش روايت در زمان حال, قرار دادن سه خانواده ی سه نفره در سه زمان گفته شده, روايتگری نامحدود و عينی, داستانی در غالب ژانر و از آن جهت که تمامی چشم داشت ها را برآورده نمی کند يا به گونه ای ديگر به آن پاسخ می دهد فيلمی غيرمتعارف است.

روايت در تمامی هنگامه های حساس از نشان دادن و ادامه ی داستان پرهيز می کند و تماشاگر را ناکام می گذارد, مانند هنگام کشتن سگ (Rolfi), کشته شدن خانواده ی Berlinger و جنازه ی آنها, کشتن پسر و پدر, ضربه زدن به پای پدر و حتی کتک زدن ها و چاقو فرو کردن ها در بدن او و بجای تمامی اينها تصور چنين تصويرهايی را به عهده ی بيننده می گذارد و حس فضا و صحنه را و اين پرسش که آيا از ديدن چنين چيزهايی خوشمان می آيد يا نه؟

روايت پس از اينکه پای پدر ضربه می بيند و توانايی حرکتی را از دست می دهد اين انگيزه و پرسش را تا پايان فيلم ايجاد می کند که آيا آنها می توانند خود را نجات دهند يا نه؟ و پرسشی ديگر که پس از چندی پاسخ گفته می شود که شما از ما چه می خواهيد؟ و پاسخ شرطی ست که کل داستان و فيلم را تحت الشعاع قرار می دهد. همچنين با اميدهايی که در پايان يا آغاز هر بخش به بيننده داده می شود او را در تعليق نگه می دارد, همانند آمدن پدر در هنگام درگيری بر سر تخم مرغ ها (2-د), فرار پسر هنگام درگيری (3-ر), رفتن دو پسر (5-الف), رفتن آنا برای آوردن کمک (6-الف) يا کار کردن موقتی تلفن, کشتن پيتر (6-چ) ولی در تمامی موارد بيننده چشم داشتش برآورده نمی شود و آخرين چيز هنگامی ست که پل فيلم را با ريموت برمی گرداند و آخرين شانس را از بيننده و آنا می گيرد. همچنين پرسش نخست را در لحظه ای که پيتر کشته می شود به ما يادآوری می کند که آيا از ديدن چنين چيزهايی لذت می بريد؟

روايت در بخش سوم انگيزه ی مانده ی اتفاقات را مشخص می کند يعنی پيمانی که با بيننده و شخصيت ها بسته می شود, مبنی بر اينکه همه ی آنها تا دوازده ساعت ديگر يعنی ساعت نه صبح فردا مرده باشند. گو اينکه اين چشم داشت هم برآورده نمی شود و ما با يک غافلگيری مواجه می شويم, زيرا آنا يک ساعت زودتر در ساعت هشت کشته می شود.

فيلم در تمام مدت با بيننده در کشاکش است و او را مدام با اين مورد درگير می کند که تمامی اين اتفاقات چيزهايی است که او خود خواسته و در فيلم زمانی که شخصيت ها به سطوح آمده اند نيز به آن اشاره می شود که ما پلاتی قرص و محکم می خواهيم و داستانی کامل (اشاره به اينگونه فيلمها و قواعد پر طرفدار فيلم های هاليوود) و اين انگيزه ی ادامه ی مانده شکنجه ها تا مرگ آنها و پايان فيلم است و اين همان نگاهی ست که هانکه به آن دلبستگی دارد که در فيلمهای ديگرش به گونه ای ديگر به آن می پردازد مانند فيلم "پنهان" که در آن، هنگام خودکشی, مجيد می گويد: «دوست داشتم حضور داشته باشيد.» و در پايان فيلم اين حس در بيننده است (البته نه تمامی تماشاگران) که گويی او مايه ی اين جنايت شده است.

در فيلم با نگاه به خواسته ی بيننده مبنی بر ديدن فيلمی با روايت يکپارچه و پلاتی کامل، قرص و محکم و همچنين داستانی کامل, تمامی اجزاء و عناصر در فيلم کارکرد دارند: آنا از برادر گورگ (Fred) و خانواده اش می خواهد که پيش آنها بروند و اين مايه ی آشنايی پل می شود که پيش از آن هم آنها را با فرد ديده ايم, درخواست تخم مرغ ها انگيزه ی آمدن آنها به خانه و آشنايی پيتر است, ترس از سگ مايه ی شکسته شدن تخم مرغ ها، بازگشت آنها و درخواست دوباره است, صدای سگ انگيزه ی آمدن پسر بچه و افتادن چاقو در قايق است و چوب گلف ابزار کشته شدن سگ, درگيری انگيزه ی آمدن پدر و برنياوردن خواسته ی پسرها و سيلی زدن انگيزه ی ضربه زدن به پای پدر است, داستان زندگی پيتر, مواد مخدر, پرورشگاه و طلاق نيز انگيزه ی شرط بندی و بازي ست (يکی ديگر از رمزهای شاخص فيلمهای امروزين), سن آنا شمارش وارونه برای مردن يکی از افراد خانواده است که با توجه به تعداد نفرات -سه نفر- و آغاز شمارش از آنا کاملن مشخص است که نفر ميانی که پسر بچه باشد شخص مورد نظر است (که در اينجا نيز برخلاف ديگر فيلم ها که برای تحت تأثير قرار دادن بيننده بچه را احتمالن آخرين شخصی قرار می دهند که بايد فنا شود يا تنها شخصی که بايد نجات پيدا کند می گذارند و در هر دو صورت رضايت بيننده حاصل می شود), ماشين که پيش از اين هوس و لذت سوار شدن در آن مطرح شده (پس از کشته شدن سگ) انگيزه ی رفتن پسرهاست, رفتن آنا برای آوردن کمک و اشتباهش مايه ی گير افتادنش می شود, اشتباه آنا در شناخت درست بازی مايه ی کشته شدن گورگ می شود و در نهايت قايق نيز که پيش از همه ی موارد آماده شده مورد استفاده قرار می گيرد و چاقويی که در قايق افتاده به کمک آنا می آيد ولی ناکام شده و علاوه بر اين گشنگی پسر مايه ی غرق کردن و غافلگيری ست.

بازی و نام ها

از ديگر اشارات به عناصر فيلم, بازی ها ونام ها و بازی با آنهاست, بجز بازی با نام و حدس در مورد موسيقی که به آن اشاره شد, نام هايی که دو پسر بهم می گويند گويای شخصيت و شناخت بيشتر آنهاست, پل به پيتر می گويد "تام" (Tom) شخصيت شناخته شده و آشنای کارتون تام و جری, که اندام و مدل رفتار و انديشه اش شبيه تام است و همين گونه پيتر به پل می گويد "جری" (Jerry) که باز اندام و مدل رفتار و انديشه ی او شبيه به جری است. ديگر نام ها مربوط می شود به دو شخصيت آشنا و معترض شبکه ی MTV, يعنی Butt-Head & Beavis که بخشی ديگر از تيپ پل و پيتر را می سازند. تنها چيزی که پيتر را می رنجاند نسبت دادن نام Fatty به اوست چون اين چيزی خارج از بازي ست که البته در راستای تيپ جری بودن پل است.

در فيلم اشاره ای مستقيم به تلويزيون و مسابقه ی اتومبيل رانی می شود, پيتر تلويزيون را روشن می کند, در کانال هايی که عوض می کند تا به مسابقه ی اتومبيل رانی برسد صحنه ای از يک فيلم ترسناک, تازه ها در مورد زلزله و... پخش می شود که خشونت، ملموس و لذت بخش و در دومی سرشتی ست که دلبستگی ای پيتر نيست يا ما! و کنايه ای روشن به دلبستگی مردم و جامعه. خشونتی که در مسابقات اتومبيل رانی که با پوششی در پس مسابقه، هيجان لذت بخش و مطبوع پنهان شده، ما آن را در فيلم به گونه ای کامل با توجه به فضا و ديدی که هانکه به ما داده می نگريم و به آن پی می بريم.

ساختار ريتميک

ترتيب زمانی قرار گرفتن اتفاقات و نقاط عطف و فاصله گذاری ها فرمی منظم را می سازد, يعنی در آغاز و پايان هر سکانس ورود شخصيت يا اتفاقاتی که پيش از اين به آنها اشاره شد مايه ی اميد نجات خانواده می گردد و زمان بين حذف شدن قسمتهايی از داستان نيز براساس فاصله های 30 دقيقه ای می باشد, بين دو فاصله گذاری نيز از لحاظ زمانی 20 دقيقه است و همين گونه بين دو شرط بندی نيز 20 دقيقه است, ما در 20 دقيقه آغازی با تمامی شخصيت ها, فضا, مکان وقوع حوادث و ابزار آشنا می شويم. آنا از برادر گورگ می خواهد که تا 20 دقيقه ی ديگر پيش آنها برود. آنا 20 دقيقه زودتر از زملن گفته شده کشته می شود.

به گونه ای کلی اعداد 2 و 3 در فيلم مهم هستند. ما سه خانواده داريم در سه زمان گفته شده که هر کدام از اين خانواده ها از سه نفر تشکيل شده اند و دو پسر هستند که به حريم اين سه خانواده تجاوز می کنند. (در پنهان نيز خانواده مورد نظر از سه نفر تشکيل شده و حتی از لحاظ سنی نيز بهم شبيه هستند و دو نفر-پدر و پسر- هستند که مضنون به ايجاد مزاحمت می باشند. حتی از لحاظ زمانی ما در زمان حال هستيم و داده هايی از آينده و گذشته بدست می آوريم).

فقط در دو بخش است که از تدوين موازی استفاده شده است بخش 4 و 6 و از لحاظ زمانی نيز وقوع اتفاقات يا قرارگيری آنها مضربی از اين اعداد است که در نهايت ساختار منظمی را ايجاد می کند. يکی ديگر از زمان بندی بخشها نيز براساس همين مورد است, که تا حدودی رياضی به ما در اين زمينه کمک می کند. جمع دو بخش نخست و کاسته شدن از بخش سوم زمان بخش چهارم را می سازد و وارونه اش جمع دو بخش 4 و 5 زمان بخش ششم را می سازد و کسر مانده از حالت نخست زمان بخش پايانی را. شما می پنداريد تصادفی ست؟

بدون شک برای ساختار ريتميک نياز به آشنايی و استفاده ار موسيقی است. همان گونه که اشاره شد ما يک الف، يک ب و يک تکرار داريم در حالت کلی که در موسيقی بسيار شناخته شده (از زمان باروک). حال نه تنها در بخش زمانی که گفته شد اين موارد ديده می شود که در رفت و آمدن ها و مکان ها نيز اينگونه است و ديگر به فيلم برداری، بازی ها و... نمی پردازم که بسيار چشمگير هستند. حال پرسش من از شما اين است: اگر محبت کنيد چندتا تخم مرغ می خواستم، داريد؟

۱۳۸۶ اسفند ۲, پنجشنبه

Eghtesade Bedone Naft, Shodanist

«««اقتصاد بدون نفت، شدنی ست»»»

می دانيد گفتمان ها در مورد اقتصاد و اين که آيا رهايی از متکی بودن ايران به نفت شدنی ست است يا نه؟ يا اينکه چگونه اين کار شدنی ست؟ می چرخد و اين پرسشی خوب و کمی هم عجيب است، چرا؟

خوب، می دانيد در دنيای امروز با پيشرفت و دستاوردها و آزموده های اقتصادي کنونی در جهان اينکه مانند کلافی سردرگم به اين جستار نگاه کنيم، عجيب است ولی بهتر است برسيم به اينکه چه راه هايی را در پيش رويمان داريم و ما می توانيم از آن استفاده کنيم:

من يه اقتصاددان نيستم و رشته ام هم نبوده (ولی چون کسانی که حرفه يشان است صدايشان در نمی آيد اينرو يک وظيفه می دانم و همين گونه کوششی برای بيدار کردن و گوشزد به کسانی که رشته يشان اقتصاد است) ولی به هر روی، با نگاه به کشورهای ديگر و راه هايی که آنها رفته اند اينگونه می پندارم که يکی از منابع پول ساز، در دسترس و کم هزينه برای رسيدن به چگونگی ای بهتر و همچنين پيدا کردن زمانی بيشتر برای پژوهش و بررسی و برداشتن قدم های ديگر، بکارگيری "پذيرش گردشگر" است که برای هميشه می تواند سازندگی بخشی از سرمايه ی ملی را به دوش بگيرد. استفاده از سرمايه های خارجی که بايد بدانيم آنها در اين سرزمين سرمايه گذاری نمی کنند تا بهره ای ببرند، فقط ارز وارد اين سرزمين می کنند و پول هايشان را در اين سرزمين هزينه می کنند که اين کار نه تنها به ايجاد کار می انجامد که به فرهنگ سازی و آشنايی ديگران با ايران به شکلی درست و همچنين بالا بردن ارج هم ميهنانمان در ديگر کشورها نيز می انجامد. به ياد داشته باشيم که نفت اين ماده ی گران بها را برای نسل های ديگر هم بايد نگه داريم نه آنکه صادر کنيم. هم اکنون بياييد ببينيم که آيا اين کار شدنی ست و نيز چگونه:

- ايران کشوری ست با پيشينه تاريخی سترگ و شکوهمند و يکی از کهن ترين کشورهای دنيا.

- دارای آثار باستانی گوناگون بسيار و چشمگير.

- سازنده ی شهريگری در دنيا و ريشه ی بيشتر آداب و قوانين در دنيا.

- پديد آورنده ی انديشه ی انسانيت، دانش يا زير ساخت دانش انسان ها و همچنين اجرای آن.

- دارای مناطق زيبا با پوشش های گوناگون در هر فصل که جذابيت های خود را دارد و...

حال با اين نمونه های اندک می توان پی برد که چه سرمايه ی بزرگی در اختيار داريم و اينکه اين کار شدنی ست ولی پاسخ چگونه بهره بردن از آن مانده که هم اکنون به آن می پردازيم:

- نخستين کار اين است که از اين آثار نگهداری و پاسداری کنيم تا سالم بمانند و به تاراج نروند.

- ديگر اينکه فضای پيرامون آنها را برای پذيرش گردشگر آماده سازيم. (اين کنش نه تنها به ايجاد کار و رونق گيری آن مناطق می انجامد که خود انگيزه ی سرمايه گذاری ها و سرريز شدن سرمايه به آن مناطق می شود که سرانجام به آبادانی می رسد)

- ديگر ايجاد امنيت، تضمين آن و آگاهی دادن است و...

حال به نکته ای ديگر نيز می رسيم که نگهداری و پاسداری از آثار باستانی نه تنها بايد به انگيزه ی درآمدزايی باشد که بيشتر از اينروی بايد به آن نگريست که هويت ملی ما در آن نهفته است و با از دست رفتن آن اين هويت نيز از ميان می رود. بيشتر آثار باستانی ما در يونسکو به ثبت نرسيده است و ديگر اينکه با به ثبت رسيدن آن نيز اگر ويران و نابود شود، همچون "باغ های بابل" ديگر در تاريخ می ماند که به مرور از يادها خواهد رفت. تا اينجا شايد می انديشيد که بديهيات را گفته ام و اينها را يا گفته اند يا روشن است که درست است (که به تازگی در جايی کسی برای چالش های اقتصادی حتی در بيرون از ايران سخنی از اين مورد به ميان نياورده است) ولی آيا ما اين بديهيات را انجام می دهيم و به کار می گيريم؟ يا هنگامی که آرامگاه کوروش بزرگ را به دست ويرانگی در مرور زمان می سپارند کاری برای نگهداری آن می کنيم؟ همين گونه آيا در مورد دومين ديوار بزرگ دنيا که در گرگان است کاری می کنيم؟ يا نقش رستم يا قلعه ی شوش و... که نمونه ها بسيارند يا بهتر است بگويم آنقدر زياد است که واژه ی شرم آور برای واکنش ما در برابر ويرانی آنها شايسته. اين مورد چيزی نيست که بتوان آنرا به مرور زمان با اميد اينکه نسل ديگر با آموزش درست و آگاهی خواهد آمد يا به دگرگونی رژيم که دولتی ديگر به آن خواهد پرداخت يا دوباره آن را می توانيم بسازيم سپرد. چونکه با از ميان رفتن و نابودی آن ديگر نمی توانيم آن را بسازيم. اين مورديست که هم اکنون بايد برای نگهداری و پاسداری از آن کوشش کنيم.

در واژه نامه ی من نام اين کنش خيانت است. خيانت به ميهن، به نسلی ديگر و به انسانهای ديگر و همچنين برابر با جنايت چون به نابودی هويت ملی و نابودی انرژی و کوشش انسانهايی که آن را آفريدن و همچنين آنها که در نگهداری و پاسداری از آن کوشيدن می انجامد.

۱۳۸۶ بهمن ۲۹, دوشنبه

Man Or Woman, Never Mind

مرد يا زن فرقی نداره

در مورد دستور زبان ما اين سخن که بايد بازخوانی و بازبينی بشه سخن کاملن درستيه که انديشمندانی همچون صادق هدايت بزرگ هم بهش اشاره کردن که من هم با آنها همداستانم و می گم نسل ما بايد اين کار رو انجام بده ولی با چشمانی باز و ديدی فراگير. زبان ما بدون شک شيرين ترين و يکی از ظريف ترين زبان های دنياست که توانايی های شگفت آوری داره. از آنجا که نمی خوام داستان بگم پس می رم دنبال ريشه ی حرفم و چيزی که می خوام گوشزد کنم:

ما تو دستور زبانمون هنگامی که می گيم "او" مشخص نمی کنيم که اين "او" چه جنسيتی داره و از اينرو هم برخی اونو در کاستی های زبانمون شمارش می کنن که کار کاملن نادرستيه، چرا؟ بزارين به ريشه ی زبانمون برگرديم و مرورش کنيم تا انگيزشو بفهميم. اين کار با ديدگاه و انديشه ای کاملن پارسی بنا شده و فقط از انديشه ی يه پارسی چنين چيزی پديدار می شه. چون تو اون زمان واقعن و حقيقتن (به ياد داشته باشين اين مورد بسيار مهمه) به انسانها از ديدگاه جنسيت شون نگاه نمی شده (در ايران باستان) و همين امر انگيزه ی اين مورده. اميدوارم پی ببريد و بيان من هم خوب باشه. اونها همه ی انسانها رو که بايد تو گونه ی انسان دسته بندی بشن از اين ديدگاه مورد بررسی قرار می دادن و برای روشن کردن جنسيت در "او" فرقی نمی ذاشتن. می دونيد با آوردن مرد يا زن پس از "او" جنسيت رو مشخص می کردن. برای نمونه: "اون مرد" يا "اون زن". اين نه تنها کاستی نيست که نشانه انديشه ی بزرگ اجدادمون بوده. اونها اينگونه زندگی می کردن و همين گونه که می دونيم در ساخت پارسه زنان و مردان با هم کار می کردن و حتی گاه زنان دست مزد بيشتری از مردان هم می گرفتن که نشون می ده برده داری هم وجود نداشته و همچنين برای زنان باردار تا يکسال تمام هزينه های فرزندش از خرانه تهيه می شده و... هر انسانی بر اساس شايستگيش به درجه ای که درخور اون درجه بوده می رسيده برای نمونه: در درجه ی درياسالاری، راهبر ارتش جنگی و... که هيچ سخنی از نژاد و رنگ و جنسيت و ديگر داستانها در ميان نبوده (پس ما هم اکنون بسيار واپسگراييديم).

چيز ديگر اينکه اين زبان بسيار صميمی ست و محبت در واژه ها موج می زنه و انرژی و بار عجيبی داره، نمی دونم با اين سخن چقدر همراهيد ولی می تونيد آزمايش کنيد و بهش بی انديشيد و ببينيد که تا چه اندازه اين بار و انرژی متفاوته. زبانی که به راحتی فهميده می شه و نرمش شگفت آوری داره و زمخت نيست. زبانی که در آغاز شکل گرافيکی هم داشته (گو اينکه اين شکل هم بسيار خوب است و می توان با نگه داشتن آن حالت های گوناگون ديگر ديگری نيز پديد آورد) و به مرور زمان تغيير کرده ولی می توان با گامهايی رو به جلو دوباره باز آفريدش.

روا نيست اين زبان را نابود کنيم

۱۳۸۶ بهمن ۱۹, جمعه

26th Tehran International Film Festival


گزارش 26 جشنواره ی جهانی فيلم تهران

(که هم اکنون جهانی نيست)

ميخالکف

جشنواره ی امسال رو برای نخستين بار با دو روز تاخير آغاز کردم و همانند بيشتر جشنواره های پيشين با فيلمی خوب. فيلم "بدون شاهد" اثر "نيکيتا ميخالکف" در سينما فلسطين کنونی. اثری خوب با ريزه کاری های فراوان و ايده هايي ساده ولی چشمگير و همچنين داستانی آشنا که در اين فيلم نه تنها از آن آشنايی زدايی می کند که فضای روسيه را در آن حس می کنيد و ما که ديوانه وار به دنبال سينمای ملی می گرديم به راحتی در اين فيلم نمايان است و همچنين ساخته شده در سال 1362 خورشيدی. داستان، داستان زن و شوهری ست که هر کدام در گذشته شيطنت هايی کرده اند و پس از آن با هم آشنا شده و زندگی کرده اند و مرد بچه ای (پسری) هم ناخواسته از دوستی که هنگام زايمان جان سپرده است به بغل دارد و دختری هم دارد. آن ها پس از سال ها که پسر بزرگ شده و پدر را در درازای اين سال ها به ندرت ديده است در مورد مشکلاتشان برای ما می گويند و با يکديگر گفتگو می کنند. فيلم به تمامی در خانه و آن هم خانه ای کوچک فيلمبرداری شده است و به شکلی چشمگير که استفاده از لنز وايد و نور پردازی های جسورانه لايه ای ديگر را به فيلم افزوده است. جنس تصوير، طراحی صحنه و بازی ها نيز عالی ست که نمی توان از آن چشم پوشی کرد. صحنه ها با جزئياتی خيره کننده در کنار يکديگر قرار گرفته اند که در آن هر عنصری کارکرد خود را می يابد. اين داستان که مايه ی تغيير احساسات را در گذر زمان با خود به همراه دارد با تمهيدی ساده و روان بدون بزرگنمايي و سرخوردگی به بيننده سرايت می کند. فيلم با بخش بندی هايی موازی ميان انديشه های درونی و واکنش آنها ما را هر لحظه فراتر از شخصيت ديگر به پيش می برد و همچنين بيشتر همراه با مرد، جالب آنست که ما وارونه ی آنچه بايد با زن همذات پنداری می کنيم. نام فيلم که نامی در خور کنکاش است برای نزديک تر شدن به آن، فيلمی ست که مايه ی خشنودی بيننده ی راستين سينما (هنر) را فراهم می سازد.

روايتی استاندارد

فيلم دوم فيلمی بود از آن سوی جهان: "سايه های سرگردان" اثر "سيرو گوئرا" از کلمبيا، ساخته شده در سال 1385 که از راه آشنايي دو شخص در يک شهر که موقعيتی شبيه به هم دارند داستان را بسط می دهد. هر دو نياز به کار دارند و به نوعی ناقص از ديدگاه جسمانی و فيزيکی، يکی چلاق و ديگری که ديرتر نمايان می شود حساس به نور خورشيد به انگيزه ی گلوله ای که به سر او شليک شده و در آنجا مانده. يکی پدر و مادر و پايش را در دوره ای از تاريخ از دست داده که بانی آن گروهی بوده اند که برای کسب توانمندی می جنگيدند و ديگری کسی ست که اين بار هم باز ديرتر برايمان نمايان می شود آن ها را از او گرفته و نيز سرپرستی گروه را به دوش داشته. اين داستان که جزئياتی ديگر هم دارد از راه اين آشنايي باز می شود و فيلمی با چارچوبی استاندارد را عرضه می کند. فيلم به شکل سياه و سفيد فيلمبرداری شده که با پس زمينه ی آلوده ی جامعه همراه است و در راستای ساختن فضا بسيار موثر که در اين فضای سياه، آلوده و کمی خاکستری کنش ها و واکنش های گونه ی انسان در برابر ما به تصوير کشيده می شود.

تاريخ، بيرجند و کرمان هفت باد

فيلم سوم که جريانی چند سويه را در روان بيننده به راه می اندازد، فيلم: "آتش سبز" اثر "محمدرضا اصلانی" بود که در کارنامه اش فيلم درخشان "شطرنج باد" را نيز دارد و به همه ی خوانندگان ديدن آن توصيه می شود چون يکی از ده فيلم برتر سينمای ايران است. اين فيلم هم که ساختنش پس از شطرنج باد تا به حال به درازا کشيده بدين گونه آغاز می شود که در زمان کنونی دوربين بر روی نقش های دادگاه در جستجوست و با قطعی به گذشته ای می رود که زمينه ساز روايت باقی فيلم در زمانی ديگر می شود. گفته می شود که دختر با مرده ای ازدواج کرده است، سپس دختر در قلعه ای رفته و در دفتری که کنار جنازه ای در قلعه آن را می يابد آمده که با خواندن هفت روايت در هفت شبانه روز و تاب آوردن با خوردن يک بادام و کشيدن هر يک از تيرهايی که در بدن او فرو رفته پس از اتمام هر داستان، او زنده خواهد شد. هر روايت دوره ای از تاريخ ايران زمين را بازگو می کند که در قالب داستان نوشته شده ای با بازی بازيگران توانای ما در هر بخش به آن جان بخشيده شده است. ريزبينی آقای اصلانی چشمگير است و همين گونه بازی با واژه ها و يادآوری آن ها و موقعيت های گوناگون ولی مشابه و همچنين تصاوير از ديدگاه قاب بندی، رنگ و نور و گاه تکنيک های فيلمبرداريی که بسيار کم بکار گرفته شده که در اين فيلم به هنگام بکار رفته و ديدنی ست. فيلم با ريتم فراخ و دلپذير پيش می رود که گاه احساس می شود در زمان هايي از يک دستيش نه در ريتم که در فضا و گويش فاصله می گيرد يا کاسته می شود و گاه تحريف تاريخی به چشم می آيد که دو پرسش را در ذهن ايجاد می کند:

- نخست اينکه آيا اين فاصله گرفتن ها به گونه ای نقش فاصله گذاری را بازی نمی کند؟

- ديگر اينکه اين تحريف (از ديد من) از چه روی صورت گرفته؟

که پرسش دوم بيش از هر چيز مهم است، چون به گونه ای وجه قالب فيلم را تشکيل می دهد و وجه تاريخی ست که بر روی فيلم سايه افکنده و جزء اين مورد که بيننده باز نياز به بازبينی و خواندن بيشتر تاريخ و همچنين کند و کاش در اين مورد را دارد (که اين فيلم گوشزدی به بيننده می کند تا تاريخ سرزمينش را بهتر بررسی کند) ديگر اجزای فيلم بسيار خوبند، ناگفته نماند که نسخه ای که پخش شد صدای بسيار بدی داشت و حاشيه صوتی خوب نبود که در موردش نمی دانم که حاشيه صوتی ضعيف بوده است يا سيستم پخش سالن! اين فيلم با ماجراهای گوناگونی که داشته سرانجام در اين سال آماده ی پخش شد، به اميد پايداری آقای اصلانی و ديدن کارهايی از اين هنرمند.

مضحک ترين و زرشک ترين فيلم جشنواره (و جشنواره های آينده)

آری درست حدس زديد فيلم "جاده ی گوانتانامو" اثر "مت وايتکراس و مايکل وينترباتم" از انگليس که نام کارگردان دومی پای ما را به سالن کشيد که کاش اين بدبختی نسيبمان نمی شد. اميدوارم برای ديگران تکرار نشود. فيلم نه به انگيزه ی مشکل شخصی يا مشکلی با مضموم فيلم که به انگيزه ی توهينی شرم آور به بيننده، نه از راه دست کم گرفتن دانايي بيننده که بدتر از آن هيچ پنداشتن دانايي بيننده، فيلمی در حد دريافت زرشک پهنی جشنواره هم نيست. زباله های بسياری توليد و ديده می شود ولی اين فيلم پا را فراتر گذاشته و ديگر شيادی را به اوج خود رسانده است. خوب است که گزيده هايی از اين فيلم مضحک را که حماقت سازندگانش را به نمايش گذاشت بررسی کنيم:

فيلم که از اين پس با نام "زباله" (که از سرش هم زياد است) ازش ياد می کنيم به گونه ای می خواهد بنمايد که مستند است و در همين راستا از تمامی تکنيک های موجود نيز برای بازسازی و القای آن به بيننده استفاده می کند که نه تنها در اين بخش ناکام است که آنقدر در پی استفاده از تکنيک های ابزاری گوناگون می رود که نخستين نکته ها و ساده ترين چيزها را به فراموشی می سپارد، به گونه ای همانند کپک فقط سرش را زير برف می کند. اين زباله به شدت سبک پردازانه ساخته شده و نکته ی جالب هم در اينجاست چون باز حماقت سازندگانش را که بيننده (که در واقع خود) را ابله می پنداشتند نمايان می سازد.

مورد ديگر بازسازی مضحک فضاها و شکل بازجويي ها و شکنجه هاست، می دانيد در اينجا با ژانر "کمدی ناخواسته" روبروييد. گويی اين ژانر منحصر به فرد که در ايران وجود دارد به ديگر سرزمين ها هم سرايت کرده تا جايي که کارگردانی نام آشنا هم که کارهايي خوب در کانامه اش دارد به اين شکل خود را کاملن قهوه ای می کند. خود شما صحنه ای از اين زباله را که تصوير می کنم داوری کنيد: می خواهند از پسری بازجويي کنند، سربازی در پشت اوست و بازجو که در روبروی پسر است از او می خواهد که اعتراف کند، پسر خودداری می کند سپس سرباز همانند اينکه با دوستش دارد شوخی می کند بر پشت او می زند و پسر به سمت زمين خم شده و چنان دادی می زند که گويي سيخ داغ در ... کرده اند و صدا روی تصوير پسر که می گويد: «آنقدر ما را می زدند که صورتم بر اثر ضربه به زمين کبود می شد!» خودتان داوری کنيد در يک فيلم کمدی کاملن عادی جلوه نمی کند؟ ناگفته نماند که اين زباله شاهکاری فراموش نشدنی نيز دارد: پسر را برای شکنجه به اتاقی می برند و برايش آهنگهای “Cradle Of Filth” می گذارند و پسر تا حد جنون زجر می کشد و به خود می پيچد و فرياد می زند! اين زباله پر از نمونه است و نيازی به انديشه و يادآوری و گشتن نيست. هر صحنه ای را که بخواهيد گزينش کنيد مضحک است، بهتر است اينگونه بگوييم که تمامی صحنه های بازجويي و شکنجه ها کاملن سورئال و همين گونه مسخره است. از اين ديدگاه سازندگان کاملن کامياب بوده اند!

برترين فيلم و گوهر درخشان جشنواره

پس از زباله ی گفته شده زيباترين فيلم جشنواره را ديدم که نه تنها افسوس زمان هدر رفته و سرخوردگی از ديدن اين زباله متعفن را از ميان برد که من را که به انگيزه ی بيدار بودن در شبها در ساعات روز می خوابن را با انرژی بسيار بيدار و در انديشه ی آنچه شب پيش ديده ام نگه داشت: فيلم "زايش دوباره" اثر "ماساهيرو کوباياشی" بزرگ. فيلم بسيار تکان دهنده، تازه و جسورانه است. در آغاز مرد و زنی روبروی دوربين با پرسشگری پنهان که گويا وکيل يا داور دادگستری باشد گفتگو می کنند و مشخص می شود دختر زن، دختر مرد را کشته است و مرد قصد ديدن والدين قاتل را ندارد و می خواهد کارش را رها کند. سپس ميان نويسی که گذشت يک سال را ندا می دهد فيلم را وارد بخش ريشه ای آن می کند و ديگر چيزی به نام گفتگو و صدای انسان را تا پايان فيلم نمی شنويم فقط صدای برخورد اشياء، موتور ماشين، صدای درون کارخانه ی ذوب فلزات و... که بدين ترتيب تنها تصوير است که همچون فيلمی صامت بدون ميان نويس بار تمام فيلم را به دوش می کشد و به بيننده اجازه می دهد که با تمام حس و انديشه اش با زندگی اين شخصيت ها همراه شود. مرد که روزنامه نگار بوده کارش را رها کرده و در کارخانه ای در کار می کند و زن نيز در همان مهمان خانه ای که او اتاق دارد در آشپزخانه اش کار و در همان نزديک زندگی می کند و مايه ی آن می شود که آن ها باهم برخورد کنند. در اين ميان که چون مبهوت ظرافت و ريزبينی فيلم بودم شمار تکرارها از دستم در رفت ولی به گونه ای تقريبی می توان گفت ميان 13 تا 15 بار سکانسی کلی که گاه بخشهايي ديگر نيز در ميانشان می آيد تکرار می شود. به ياد داشته باشيد که همان حالت را دوباره تکرار کرده اند نه آنکه هنگام تدوين يک بخشهای ثابتی را پشت هم با تغييراتی تکرار کنند. فيلم در بيرون ساده و در درون بسيار پيچيده است، با ظرافت و ريزبينی ای چشمگير که کوچکترين اجزای تصوير با حساب طراحی و گزينش شده اند. برای بيان فيلم و فرم شاهکارش می توان از موسيقی کمک گرفت چون از ديدگاه من فيلم کاملن بر اساس شکل شناخته شده ی يک سنفونی ساخته شده است:

يک مقدمه کوتاه و سپس موومان ها و پس از آن يک کودا. در بخش مقدمه کوتاه و کودا گفتگو و مولوگ است و در بخشها که موومان ها آن را شکل می دهند گفتگويی نيست. موومان نخست فرم سونات دارد، موومان دوم فرم َA B A و موومان سوم فرم تم و وارياسيون و موومان چهارم دوباره به فرم سونات است.

نقش مرد را خود کوباياشی بازی کرده است که بسيار چشمگير است. اين پيرمرد 53 ساله که بيننده را مبهوت می کند مايه ی شوکه شدن اين همه ريزبينی بيمارگونه است. حدسم بر آن است که پس از پايان فيلم فيلمبردار و ديگر عوامل همگی به آسايشگاه يا برای دوره ای به مکانی آرام برای استراحت فرستاده شده باشند. مخصوصان بازيگر زن و فيلمبردار.

بازگشت به ميخالکف

فيلم ديگری که از ميخالکف ديدم که شايد بدترين فيلم او باشد، فيلم "دوازده" است. اين فيلم با آغازی خوب به مرور افت می کند، گو اينکه سکانسها و گاه ريزه کاری هايي خوب دارد ولی تا پايان، مجموع کلی اثر افت می کند. پسری که چشم به حکم هيات منصفه دارد در انفرادی زندان به انگيزه ی نسبت دادن قتل پدرخوانده اش به او زندانی ست. گروه دوازده نفری هيات منصفه که هر کدام حرفه ای دارند به انگيزه ی تعمير ساختمان دادگاه در سالن ورزش مدرسه ای برای تصميم گيری نهايی جمع می شوند. در اين ميان هر کدام کاری دارند که می خواهند هرچه زودتر به آن برسند. همه بجز يکی موافق با گناهکار بودن پسر هستند تا کار زود تمام شود و اين مخالفت داستان را به جريان می اندازد و تا پايان ما روايت های هر يک از اين دوازده نفر را می شنويم که به بی گناهی پسر می انجامد. فيلم با بازخوانی عدالت و داوری به دورانی از جنگ چچن، جنگ و همين گونه ديدگاه ها و روابط جاری در طبقات گوناگون جامعه نيز می پردازد. به ياد داشتيد که هر کدام از اين دوازده نفر يک حرفه و تخصص دارد. با توجه به فيلم های ديگر ميخالکف اين فيلم از توانايي کمتری برخوردار است ولی از ديدگاه اثری مستقل، خوب و استاندارد به شمار می آيد.

ديگر کارهای ميخالکف

سه فيلم ديگر ميخالکف که در جشنواره پخش شد را پيش از اين ديده بودم. "قطعه ی ناتمام برای پيانوی کوکی"، "آفتاب سوخته" و آرايشگر سيبری" که هر سه اثر ديدنی و عالی اند و می توان با ديدن آنها به هوشمندی و بزرگی فيلم ساز پی برد. همه ی فيلم های ميخالکف در بستر خانواده ای و اشاره به تاريخی از روسيه شکل می گيرد و همراه با گفتگوها و فضا سازی های جادويی و همچينين فيلم هايي برای پرده ی سينما، نه برای قاب های کوچک تلويزيون. بنابراين اگر فيلم ها را در خانه می بينيد شک نداشته باشيد که بيش از آنچه تصور کنيد جذابيت ها و تصاوير فيلم را از دست داده ايد.

تصاوير جادويی

اين بار جشنواره برايم با فيلمی خوب پايان پذيرفت گو اينکه با شرايطی دردناک فيلم رو ديدم که کاملن با خاطره ای خوش هم تمام نشود. فيلم "مرد لندنی" اثر "بلا تار" که آن را فيلمه تصاوير جادويي می نامم، يکی ديگر از فيلم های خوب امروزين می باشد. فيلم سازی که حرکات ترکيبی دوربين های "يانچو" و فضا های "آنجلوپولوس" را به ياد می آورد. فيلم فضايی بسيار کالت دارد و داستانی کهن و پيش پا افتاده که در فيلم هم بهايی ندارد جز اين نکته که چگونه می شود کهن الگوها را به خدمت گرفت و از آنها روايتی بسيار عجيب و پيچيده پديد آورد. داستان بدين گونه است که مردی به نام ميچل که تاترش را فروخته، 60000 پوند نقدی آنرا دو نفر می دزدند که برای بدست آوردن پول با هم درگير شده و يکی همراه با کيف درون آب غرق می شود و پليسی لندنی که دوست ميچل است می خواهد با بازپس گرفتن پول همه چيز را همراه با پاداشی فراموش کند و اين را به مرد دزد می گويد و مرد فرار می کند. ديدبانی که اين داستان را شاهد بوده کيف را از آب در می آورد، سپس همزمان با جستجوی مرد لندنی ديدبان مرد فراری را کشته و کيف را تحويل مرد لندنی می دهد. مرد لندنی به زن مرد فراری و ديدبان پاداشی داده و با آنها همدردی می کند.

خوب، کافيست فيلم را ببينيد تا با روايت پيچيده و تصاوير جادويي به همه چيز پی ببريد. تصاويری که شما را رها نمی کنند و همگی همچون کارت پوستالی زيبا با باری تکان دهنده هستند. فيلم با ريتمی کند که تغيير نمی کند جز در فروشگاه لباس، فضاها را با آرامش در برابر ديدگان بيننده قرار می دهد تا به آرامی در وجود او رسوخ کنند. بايد در مورد پخش چنين فيلمی بگويم که هنوز فرهنگ همگانی پخش و ديدنش پديد نيامده است. مسئولين فيلم را با سانسورها و قطع هايی بی مورد به حاشيه کشاندند و بينندگان با فحش و ناسزا به مسئولان و ديگر بيننده های نادان واکنش نشان می دادند. پسر و دختری با 5 پاکت چيپس در پشت سر من همراه با ريتم فيلم چيپس ها را به آرامی می خوردند و دو نفری که کنار من بودند به مسئولان برای اشتباه گذاشتن حلقه ها و دو نفر بی خردی که وصفش آمد ناسزا می گفتند که باز با اين فضای نمايشی شما نمی توانيد جادو نشويد.

۱۳۸۶ بهمن ۱۳, شنبه

Be Yaad Aar


به ياد آر

در روزگاری کشتن جانوران و بريدن درختان ناپسند و زشت بود. هنر ارجی بسيار داشت. مردمان در کنار دانشمندان بودند و از هم حمايت می کردند.

در روزگاری مردمانی چون خود را انسان می پنداشتند برای اين مقام کتيبه ها نوشتند و آن را به کار گرفتند و با آرامش و آشتی می زيستند. آن را برای همگان خواستند و آن را به همه نه با زور که با صميميت و مهربانی ارزانی داشتند.

در روزگاری آن مردمان هيچ گاه بين انسانها بر مبنای رنگ پوست و نژاد و جنسيت فرقی نگذاشتند و همه برابر و هم پای يکديگر در کنار هم زيستند و چه خوش زيستند.

به ياد آر نخستين و تنها زن درياسالار در دنيا را تا به امروز: آرتميز (آرتميس)

به ياد آر ملکه بيش از 28 کشور آسيايی و همراه و ياور فکری داريوش بزرگ را: آتوسا.

به ياد آر وزير خزانه داری ايران زمين را در زمان اردوان چهارم اشکانی: آرتادخت...

به ياد آر نوشته های بزرگ مرد پارسی را: حکيم ابولقاسم فردوسی.

به ياد آر نوشته های مرد خردمند و زيرک پارسی را: سعدی بزرگ.

به ياد آر نوشته های هوشمندانه و خلاقانه ی خردمند ديگر پارسی را: حافظ بزرگ.

به ياد آر نوشته های نابغه و يکی از استثنايي ترين مردان دنيا را: خيام بزرگ...

به ياد آر نوشته های دانشمند بزرگ را: پور سينا (ابو علی سينا).

به ياد آر نوشته های دانشمندان بزرگ ديگر را: فارابی، رازی...

به ياد آر نوشته های مرد خردمند امروزين را: صادق هدايت.

به ياد آر نوشته های زن هوشمند امروزين را: فروغ فرخزاد.

...

به ياد آر سوزانده شدن کتابخانه ی بزرگ ملی ايران (گندی شاپور کسروی) توسط تازيان بدوی را: بيش از آنچه در تصور بگنجد نام ها و دستاوردهای دانشمندان ايران زمين سوزانده شد و فراموش گشت.

به ياد آر پيش بينی ها و باور خيام بزرگ را: پيدايش کائنات و هستی.

به ياد آر گات ها را.

...

بخشی از گات ها را در دسترس همگان قرار خواهم داد به اميد اينکه به کيش باستانی خود بيشتر آشنا شويم، تنها کيش تحمل شدنی در دنيا (گو اينکه بودايي ها هم کم و بيش تحمل شدنی هستند). اميدوارم به واژه ی "تحمل شدنی" بی انديشيد و اين پرسش که چرا بايد چيزی را تحمل کرد؟

و به اميد استفاده از بخش های خوب کيش باستانی که کم نيست و به کارگيری خرد.