۱۳۸۶ بهمن ۱۹, جمعه

26th Tehran International Film Festival


گزارش 26 جشنواره ی جهانی فيلم تهران

(که هم اکنون جهانی نيست)

ميخالکف

جشنواره ی امسال رو برای نخستين بار با دو روز تاخير آغاز کردم و همانند بيشتر جشنواره های پيشين با فيلمی خوب. فيلم "بدون شاهد" اثر "نيکيتا ميخالکف" در سينما فلسطين کنونی. اثری خوب با ريزه کاری های فراوان و ايده هايي ساده ولی چشمگير و همچنين داستانی آشنا که در اين فيلم نه تنها از آن آشنايی زدايی می کند که فضای روسيه را در آن حس می کنيد و ما که ديوانه وار به دنبال سينمای ملی می گرديم به راحتی در اين فيلم نمايان است و همچنين ساخته شده در سال 1362 خورشيدی. داستان، داستان زن و شوهری ست که هر کدام در گذشته شيطنت هايی کرده اند و پس از آن با هم آشنا شده و زندگی کرده اند و مرد بچه ای (پسری) هم ناخواسته از دوستی که هنگام زايمان جان سپرده است به بغل دارد و دختری هم دارد. آن ها پس از سال ها که پسر بزرگ شده و پدر را در درازای اين سال ها به ندرت ديده است در مورد مشکلاتشان برای ما می گويند و با يکديگر گفتگو می کنند. فيلم به تمامی در خانه و آن هم خانه ای کوچک فيلمبرداری شده است و به شکلی چشمگير که استفاده از لنز وايد و نور پردازی های جسورانه لايه ای ديگر را به فيلم افزوده است. جنس تصوير، طراحی صحنه و بازی ها نيز عالی ست که نمی توان از آن چشم پوشی کرد. صحنه ها با جزئياتی خيره کننده در کنار يکديگر قرار گرفته اند که در آن هر عنصری کارکرد خود را می يابد. اين داستان که مايه ی تغيير احساسات را در گذر زمان با خود به همراه دارد با تمهيدی ساده و روان بدون بزرگنمايي و سرخوردگی به بيننده سرايت می کند. فيلم با بخش بندی هايی موازی ميان انديشه های درونی و واکنش آنها ما را هر لحظه فراتر از شخصيت ديگر به پيش می برد و همچنين بيشتر همراه با مرد، جالب آنست که ما وارونه ی آنچه بايد با زن همذات پنداری می کنيم. نام فيلم که نامی در خور کنکاش است برای نزديک تر شدن به آن، فيلمی ست که مايه ی خشنودی بيننده ی راستين سينما (هنر) را فراهم می سازد.

روايتی استاندارد

فيلم دوم فيلمی بود از آن سوی جهان: "سايه های سرگردان" اثر "سيرو گوئرا" از کلمبيا، ساخته شده در سال 1385 که از راه آشنايي دو شخص در يک شهر که موقعيتی شبيه به هم دارند داستان را بسط می دهد. هر دو نياز به کار دارند و به نوعی ناقص از ديدگاه جسمانی و فيزيکی، يکی چلاق و ديگری که ديرتر نمايان می شود حساس به نور خورشيد به انگيزه ی گلوله ای که به سر او شليک شده و در آنجا مانده. يکی پدر و مادر و پايش را در دوره ای از تاريخ از دست داده که بانی آن گروهی بوده اند که برای کسب توانمندی می جنگيدند و ديگری کسی ست که اين بار هم باز ديرتر برايمان نمايان می شود آن ها را از او گرفته و نيز سرپرستی گروه را به دوش داشته. اين داستان که جزئياتی ديگر هم دارد از راه اين آشنايي باز می شود و فيلمی با چارچوبی استاندارد را عرضه می کند. فيلم به شکل سياه و سفيد فيلمبرداری شده که با پس زمينه ی آلوده ی جامعه همراه است و در راستای ساختن فضا بسيار موثر که در اين فضای سياه، آلوده و کمی خاکستری کنش ها و واکنش های گونه ی انسان در برابر ما به تصوير کشيده می شود.

تاريخ، بيرجند و کرمان هفت باد

فيلم سوم که جريانی چند سويه را در روان بيننده به راه می اندازد، فيلم: "آتش سبز" اثر "محمدرضا اصلانی" بود که در کارنامه اش فيلم درخشان "شطرنج باد" را نيز دارد و به همه ی خوانندگان ديدن آن توصيه می شود چون يکی از ده فيلم برتر سينمای ايران است. اين فيلم هم که ساختنش پس از شطرنج باد تا به حال به درازا کشيده بدين گونه آغاز می شود که در زمان کنونی دوربين بر روی نقش های دادگاه در جستجوست و با قطعی به گذشته ای می رود که زمينه ساز روايت باقی فيلم در زمانی ديگر می شود. گفته می شود که دختر با مرده ای ازدواج کرده است، سپس دختر در قلعه ای رفته و در دفتری که کنار جنازه ای در قلعه آن را می يابد آمده که با خواندن هفت روايت در هفت شبانه روز و تاب آوردن با خوردن يک بادام و کشيدن هر يک از تيرهايی که در بدن او فرو رفته پس از اتمام هر داستان، او زنده خواهد شد. هر روايت دوره ای از تاريخ ايران زمين را بازگو می کند که در قالب داستان نوشته شده ای با بازی بازيگران توانای ما در هر بخش به آن جان بخشيده شده است. ريزبينی آقای اصلانی چشمگير است و همين گونه بازی با واژه ها و يادآوری آن ها و موقعيت های گوناگون ولی مشابه و همچنين تصاوير از ديدگاه قاب بندی، رنگ و نور و گاه تکنيک های فيلمبرداريی که بسيار کم بکار گرفته شده که در اين فيلم به هنگام بکار رفته و ديدنی ست. فيلم با ريتم فراخ و دلپذير پيش می رود که گاه احساس می شود در زمان هايي از يک دستيش نه در ريتم که در فضا و گويش فاصله می گيرد يا کاسته می شود و گاه تحريف تاريخی به چشم می آيد که دو پرسش را در ذهن ايجاد می کند:

- نخست اينکه آيا اين فاصله گرفتن ها به گونه ای نقش فاصله گذاری را بازی نمی کند؟

- ديگر اينکه اين تحريف (از ديد من) از چه روی صورت گرفته؟

که پرسش دوم بيش از هر چيز مهم است، چون به گونه ای وجه قالب فيلم را تشکيل می دهد و وجه تاريخی ست که بر روی فيلم سايه افکنده و جزء اين مورد که بيننده باز نياز به بازبينی و خواندن بيشتر تاريخ و همچنين کند و کاش در اين مورد را دارد (که اين فيلم گوشزدی به بيننده می کند تا تاريخ سرزمينش را بهتر بررسی کند) ديگر اجزای فيلم بسيار خوبند، ناگفته نماند که نسخه ای که پخش شد صدای بسيار بدی داشت و حاشيه صوتی خوب نبود که در موردش نمی دانم که حاشيه صوتی ضعيف بوده است يا سيستم پخش سالن! اين فيلم با ماجراهای گوناگونی که داشته سرانجام در اين سال آماده ی پخش شد، به اميد پايداری آقای اصلانی و ديدن کارهايی از اين هنرمند.

مضحک ترين و زرشک ترين فيلم جشنواره (و جشنواره های آينده)

آری درست حدس زديد فيلم "جاده ی گوانتانامو" اثر "مت وايتکراس و مايکل وينترباتم" از انگليس که نام کارگردان دومی پای ما را به سالن کشيد که کاش اين بدبختی نسيبمان نمی شد. اميدوارم برای ديگران تکرار نشود. فيلم نه به انگيزه ی مشکل شخصی يا مشکلی با مضموم فيلم که به انگيزه ی توهينی شرم آور به بيننده، نه از راه دست کم گرفتن دانايي بيننده که بدتر از آن هيچ پنداشتن دانايي بيننده، فيلمی در حد دريافت زرشک پهنی جشنواره هم نيست. زباله های بسياری توليد و ديده می شود ولی اين فيلم پا را فراتر گذاشته و ديگر شيادی را به اوج خود رسانده است. خوب است که گزيده هايی از اين فيلم مضحک را که حماقت سازندگانش را به نمايش گذاشت بررسی کنيم:

فيلم که از اين پس با نام "زباله" (که از سرش هم زياد است) ازش ياد می کنيم به گونه ای می خواهد بنمايد که مستند است و در همين راستا از تمامی تکنيک های موجود نيز برای بازسازی و القای آن به بيننده استفاده می کند که نه تنها در اين بخش ناکام است که آنقدر در پی استفاده از تکنيک های ابزاری گوناگون می رود که نخستين نکته ها و ساده ترين چيزها را به فراموشی می سپارد، به گونه ای همانند کپک فقط سرش را زير برف می کند. اين زباله به شدت سبک پردازانه ساخته شده و نکته ی جالب هم در اينجاست چون باز حماقت سازندگانش را که بيننده (که در واقع خود) را ابله می پنداشتند نمايان می سازد.

مورد ديگر بازسازی مضحک فضاها و شکل بازجويي ها و شکنجه هاست، می دانيد در اينجا با ژانر "کمدی ناخواسته" روبروييد. گويی اين ژانر منحصر به فرد که در ايران وجود دارد به ديگر سرزمين ها هم سرايت کرده تا جايي که کارگردانی نام آشنا هم که کارهايي خوب در کانامه اش دارد به اين شکل خود را کاملن قهوه ای می کند. خود شما صحنه ای از اين زباله را که تصوير می کنم داوری کنيد: می خواهند از پسری بازجويي کنند، سربازی در پشت اوست و بازجو که در روبروی پسر است از او می خواهد که اعتراف کند، پسر خودداری می کند سپس سرباز همانند اينکه با دوستش دارد شوخی می کند بر پشت او می زند و پسر به سمت زمين خم شده و چنان دادی می زند که گويي سيخ داغ در ... کرده اند و صدا روی تصوير پسر که می گويد: «آنقدر ما را می زدند که صورتم بر اثر ضربه به زمين کبود می شد!» خودتان داوری کنيد در يک فيلم کمدی کاملن عادی جلوه نمی کند؟ ناگفته نماند که اين زباله شاهکاری فراموش نشدنی نيز دارد: پسر را برای شکنجه به اتاقی می برند و برايش آهنگهای “Cradle Of Filth” می گذارند و پسر تا حد جنون زجر می کشد و به خود می پيچد و فرياد می زند! اين زباله پر از نمونه است و نيازی به انديشه و يادآوری و گشتن نيست. هر صحنه ای را که بخواهيد گزينش کنيد مضحک است، بهتر است اينگونه بگوييم که تمامی صحنه های بازجويي و شکنجه ها کاملن سورئال و همين گونه مسخره است. از اين ديدگاه سازندگان کاملن کامياب بوده اند!

برترين فيلم و گوهر درخشان جشنواره

پس از زباله ی گفته شده زيباترين فيلم جشنواره را ديدم که نه تنها افسوس زمان هدر رفته و سرخوردگی از ديدن اين زباله متعفن را از ميان برد که من را که به انگيزه ی بيدار بودن در شبها در ساعات روز می خوابن را با انرژی بسيار بيدار و در انديشه ی آنچه شب پيش ديده ام نگه داشت: فيلم "زايش دوباره" اثر "ماساهيرو کوباياشی" بزرگ. فيلم بسيار تکان دهنده، تازه و جسورانه است. در آغاز مرد و زنی روبروی دوربين با پرسشگری پنهان که گويا وکيل يا داور دادگستری باشد گفتگو می کنند و مشخص می شود دختر زن، دختر مرد را کشته است و مرد قصد ديدن والدين قاتل را ندارد و می خواهد کارش را رها کند. سپس ميان نويسی که گذشت يک سال را ندا می دهد فيلم را وارد بخش ريشه ای آن می کند و ديگر چيزی به نام گفتگو و صدای انسان را تا پايان فيلم نمی شنويم فقط صدای برخورد اشياء، موتور ماشين، صدای درون کارخانه ی ذوب فلزات و... که بدين ترتيب تنها تصوير است که همچون فيلمی صامت بدون ميان نويس بار تمام فيلم را به دوش می کشد و به بيننده اجازه می دهد که با تمام حس و انديشه اش با زندگی اين شخصيت ها همراه شود. مرد که روزنامه نگار بوده کارش را رها کرده و در کارخانه ای در کار می کند و زن نيز در همان مهمان خانه ای که او اتاق دارد در آشپزخانه اش کار و در همان نزديک زندگی می کند و مايه ی آن می شود که آن ها باهم برخورد کنند. در اين ميان که چون مبهوت ظرافت و ريزبينی فيلم بودم شمار تکرارها از دستم در رفت ولی به گونه ای تقريبی می توان گفت ميان 13 تا 15 بار سکانسی کلی که گاه بخشهايي ديگر نيز در ميانشان می آيد تکرار می شود. به ياد داشته باشيد که همان حالت را دوباره تکرار کرده اند نه آنکه هنگام تدوين يک بخشهای ثابتی را پشت هم با تغييراتی تکرار کنند. فيلم در بيرون ساده و در درون بسيار پيچيده است، با ظرافت و ريزبينی ای چشمگير که کوچکترين اجزای تصوير با حساب طراحی و گزينش شده اند. برای بيان فيلم و فرم شاهکارش می توان از موسيقی کمک گرفت چون از ديدگاه من فيلم کاملن بر اساس شکل شناخته شده ی يک سنفونی ساخته شده است:

يک مقدمه کوتاه و سپس موومان ها و پس از آن يک کودا. در بخش مقدمه کوتاه و کودا گفتگو و مولوگ است و در بخشها که موومان ها آن را شکل می دهند گفتگويی نيست. موومان نخست فرم سونات دارد، موومان دوم فرم َA B A و موومان سوم فرم تم و وارياسيون و موومان چهارم دوباره به فرم سونات است.

نقش مرد را خود کوباياشی بازی کرده است که بسيار چشمگير است. اين پيرمرد 53 ساله که بيننده را مبهوت می کند مايه ی شوکه شدن اين همه ريزبينی بيمارگونه است. حدسم بر آن است که پس از پايان فيلم فيلمبردار و ديگر عوامل همگی به آسايشگاه يا برای دوره ای به مکانی آرام برای استراحت فرستاده شده باشند. مخصوصان بازيگر زن و فيلمبردار.

بازگشت به ميخالکف

فيلم ديگری که از ميخالکف ديدم که شايد بدترين فيلم او باشد، فيلم "دوازده" است. اين فيلم با آغازی خوب به مرور افت می کند، گو اينکه سکانسها و گاه ريزه کاری هايي خوب دارد ولی تا پايان، مجموع کلی اثر افت می کند. پسری که چشم به حکم هيات منصفه دارد در انفرادی زندان به انگيزه ی نسبت دادن قتل پدرخوانده اش به او زندانی ست. گروه دوازده نفری هيات منصفه که هر کدام حرفه ای دارند به انگيزه ی تعمير ساختمان دادگاه در سالن ورزش مدرسه ای برای تصميم گيری نهايی جمع می شوند. در اين ميان هر کدام کاری دارند که می خواهند هرچه زودتر به آن برسند. همه بجز يکی موافق با گناهکار بودن پسر هستند تا کار زود تمام شود و اين مخالفت داستان را به جريان می اندازد و تا پايان ما روايت های هر يک از اين دوازده نفر را می شنويم که به بی گناهی پسر می انجامد. فيلم با بازخوانی عدالت و داوری به دورانی از جنگ چچن، جنگ و همين گونه ديدگاه ها و روابط جاری در طبقات گوناگون جامعه نيز می پردازد. به ياد داشتيد که هر کدام از اين دوازده نفر يک حرفه و تخصص دارد. با توجه به فيلم های ديگر ميخالکف اين فيلم از توانايي کمتری برخوردار است ولی از ديدگاه اثری مستقل، خوب و استاندارد به شمار می آيد.

ديگر کارهای ميخالکف

سه فيلم ديگر ميخالکف که در جشنواره پخش شد را پيش از اين ديده بودم. "قطعه ی ناتمام برای پيانوی کوکی"، "آفتاب سوخته" و آرايشگر سيبری" که هر سه اثر ديدنی و عالی اند و می توان با ديدن آنها به هوشمندی و بزرگی فيلم ساز پی برد. همه ی فيلم های ميخالکف در بستر خانواده ای و اشاره به تاريخی از روسيه شکل می گيرد و همراه با گفتگوها و فضا سازی های جادويی و همچينين فيلم هايي برای پرده ی سينما، نه برای قاب های کوچک تلويزيون. بنابراين اگر فيلم ها را در خانه می بينيد شک نداشته باشيد که بيش از آنچه تصور کنيد جذابيت ها و تصاوير فيلم را از دست داده ايد.

تصاوير جادويی

اين بار جشنواره برايم با فيلمی خوب پايان پذيرفت گو اينکه با شرايطی دردناک فيلم رو ديدم که کاملن با خاطره ای خوش هم تمام نشود. فيلم "مرد لندنی" اثر "بلا تار" که آن را فيلمه تصاوير جادويي می نامم، يکی ديگر از فيلم های خوب امروزين می باشد. فيلم سازی که حرکات ترکيبی دوربين های "يانچو" و فضا های "آنجلوپولوس" را به ياد می آورد. فيلم فضايی بسيار کالت دارد و داستانی کهن و پيش پا افتاده که در فيلم هم بهايی ندارد جز اين نکته که چگونه می شود کهن الگوها را به خدمت گرفت و از آنها روايتی بسيار عجيب و پيچيده پديد آورد. داستان بدين گونه است که مردی به نام ميچل که تاترش را فروخته، 60000 پوند نقدی آنرا دو نفر می دزدند که برای بدست آوردن پول با هم درگير شده و يکی همراه با کيف درون آب غرق می شود و پليسی لندنی که دوست ميچل است می خواهد با بازپس گرفتن پول همه چيز را همراه با پاداشی فراموش کند و اين را به مرد دزد می گويد و مرد فرار می کند. ديدبانی که اين داستان را شاهد بوده کيف را از آب در می آورد، سپس همزمان با جستجوی مرد لندنی ديدبان مرد فراری را کشته و کيف را تحويل مرد لندنی می دهد. مرد لندنی به زن مرد فراری و ديدبان پاداشی داده و با آنها همدردی می کند.

خوب، کافيست فيلم را ببينيد تا با روايت پيچيده و تصاوير جادويي به همه چيز پی ببريد. تصاويری که شما را رها نمی کنند و همگی همچون کارت پوستالی زيبا با باری تکان دهنده هستند. فيلم با ريتمی کند که تغيير نمی کند جز در فروشگاه لباس، فضاها را با آرامش در برابر ديدگان بيننده قرار می دهد تا به آرامی در وجود او رسوخ کنند. بايد در مورد پخش چنين فيلمی بگويم که هنوز فرهنگ همگانی پخش و ديدنش پديد نيامده است. مسئولين فيلم را با سانسورها و قطع هايی بی مورد به حاشيه کشاندند و بينندگان با فحش و ناسزا به مسئولان و ديگر بيننده های نادان واکنش نشان می دادند. پسر و دختری با 5 پاکت چيپس در پشت سر من همراه با ريتم فيلم چيپس ها را به آرامی می خوردند و دو نفری که کنار من بودند به مسئولان برای اشتباه گذاشتن حلقه ها و دو نفر بی خردی که وصفش آمد ناسزا می گفتند که باز با اين فضای نمايشی شما نمی توانيد جادو نشويد.

هیچ نظری موجود نیست: