۱۳۸۷ فروردین ۲۸, چهارشنبه

Tajaavoz Begooneye Hamegaani

«تجاوز به گونه ی همگانی»

برای آغاز بهتر است آنچه را که گمان می کنم بگويم و سپس انگيزه هايم را:
هم اکنون يکی از دشواريهای ما اين است که انسانهای بااستعداد و هوشيارمان از سرزمينمان گريزانند و کار به جايی کشيده شده که نيازی نيست از آنها بخواهند که بيايند، آنها با تقلا و انرژی فراوان خود می کوشند خودشان را به يکی از سرزمين های اروپايی يا آمريکايی برسانند. ولی نکته ای دردناک در اين چرخه نهفته است که مايه ی آزار هر پارسی ای خواهد بود و آن:

در رژيم پيشين انگلستان و آمريکا آنچنان که در تاريخ و پس از اين بيست و نه سال روشن شده در امور سرزمينمان ايران دخالت می کردند و تا جايی که دستشان می رسيد و می شد می بردند. ولی پس از مخالفت ها و استقلال خواهی شاه و بوی نامهربانی (نگاه به پديدار شدن انسانهايی همچون مصدق و بختيار) نقشه ای اهريمنی اجرا شد. با استبدادی که در سرزمينمان جاری بود و با بهره گيری از فشارها که خود (انگليسی ها و آمريکايی ها) در آن نقش داشتند ناانسانی دست آموز را به ناگاه نمايان کردند که هيچ توانی از خود نداشت. حال انقلابی با انديشه هايی پليد و اهريمنی با صورتکی مردمسالار خود را نمايان کرد. مردمی که حقوقشان را با اينکه سرکار نمی رفتند می گرفتند با انرژی فراوان مبارزه می کردند. آنانی که گمان می کردند به آزادی رسيده اند زير منبر سخنان مردک ريشکی با جامه ی دروغ نشستند و گفتند برای حکومت نيازمند آن هستيم، پس خردمندانی همچون بختيار را رها کرديم و همه ی آنان هم تاوان کارشان را دادند، کشته شدند تا انديشه ی آزادی را نداشته باشند. ولی اين مردم که يک بار با هم شده بودند و راه را می دانستند با مردمانی که در بيرون از اين سرزمين بودند بسيار خطرناک بودند و همچنين ايرانی نيرومند از منابع و مردمان با استعداد و ابزارهای جنگی پيشرفته، پس جنگی آغاز شد. تا هم، ميهن دوستان بميرند هم از ديد جنگی ضعيف شويم و آنانی که در پس پرده هستند با آسودگی پايه های نظام را محکم کنند. ديگر چه؟ آمريکايی ها در نقش برابر حکومت رفتند ولی تمام منابع را همچون گذشته و بيشتر می برند. آنان جزو نخستين کشورهايی بودند که حکومت اسلامی را به رسميت شناختند. چگونه می شود مخالف با چيزی بود و مبارزه کرد و هم آن را به رسميت شناخت؟
به ما می گويند شما شايستگی بهتر را داريد، از دانشمندان ما استقبال می کنند به آنها ارج می گذارند. ولی چگونه؟ با پول خودمان برای مبارزه با حکومت اسلامی بودجه تعيين می کنند و سرمان منت می گذارند تازه آن هم با مغز و انديشه و نيروی ايرانی. با پول خودمان خودمان را برده ی خود می کنند.
تمام منابعمان را می برند، تمام کتابها، آيين ها و نگرش ما را بکار می گيرند ولی هيچ نمی گويند که اينها کار شماست. انگلستان و آمريکا با ورق ايران با روسيه، چين، فرانسه و ديگر کشورها معامله می کنند. جالب نيست! هيچ چيزی از خودشان مايه نمی گذارند. حال فرانسه در بخشی بهره می برد، روسيه در بخشی ديگر. چين به گونه ای و آلمان به گونه ای ديگر. بيش از همه هم انگلستان و آمريکا.
آنها سرزمينی را در فشار می گذارند منابعش را به غارت می برند مردمش را کوچک می کنند سپس برای مغزی انديشمند و انسانی خردمند که بدون شک نمی تواند در اين فضا تنفس کند با ناز و هزار خط و نشان سرانجام می پذيرندش. آن شخص هم برای رشد، برای رسيدن به آنچه که می خواهد کوشش می کند ولی برای سرزمينی ديگر، آری، سرزمينی ديگر را آبادتر می کند تا سرزمين خودش را بيشتر نابود کند. جايی را آباد می کند که حتی پولی که از آن می گيرد را آن سرزمين بهش نمی دهد بلکه از پولی ست که از سرزمين خود شخص می دزد و بهش می دهد تا او سرزمينی بيگانه را آبادتر کند آن هم هميشه با اين حالت که ما بوديم که تو را پيدا کرديم و بهت ارج گذاشتيم.
پس از سقوط هيتلر، روسها تمام ماشين آلات را بردند و آمريکايی ها هم مغزهای آلمانی را جذب کردند. آن مغزی که اين ماشين آلات را ساخته باری ديگر هم می تواند بسازد و با کوششی بيشتر بی گمان بهتر از آن را. فقط آلمانی ها سرزمينشان را واگذار نکردند و کوشيدند تا هم اکنون به جايی که می بينيد رسيده اند. آنان به خرافات کاری نداشتند به خود باور داشتند و کوشيدند آنچه را که دارند بکار بگيرند. به سرزمينشان خيانت نکردند. همين.

هیچ نظری موجود نیست: