۱۳۸۷ مرداد ۳۱, پنجشنبه

Liberal Democrat Laic

نوشتاری کوتاه بر آزادي‌خواهی و «آزادی‌خواهان مردم‌سالار لاييک»

در آغاز فقط اشاره می‌کنم که، هرکس که خود را يک «آزادی‌خواه مردم‌سالار لاييک» خواند، مبنای سنجشی برای اين بينش سياسی و اجتماعی نيست (حتا من)، برای پی‌ بردن و دريافت آن، بايد به تاريخ و پديدآورندگان آن و خواست سرشتی اين ديدگاه نگريست. ديگر اينکه هنگامی از چهارچوب و ساختار نظام يک کشور سخن به ميان می‌آوريم از ساختار و چهارچوب قانون اساسی آن سخن می‌گوييم.
آزادی‌خواهی ريشه‌ای کهن در سرزمين ما پارسيان دارد (ايرانيان) و ديدگاه و انديشه‌ای که از آن می‌خواهيم سخن بگوييم در نخستين شعار آن و در سه واژه‌ی اين شعار نهفته است:

1. آزادی (آزادی‌‌‌خواهی).
2. مردم‌سالاری.
3. لاييسيته (لاييک‌گردانی دولت).

1-1) گمان می‌کنم آزادی‌خواهی واژه‌ای روشن باشد و نيازی به باز کردن ندارد، فقط آنچه بايد يادآوری کنم اين است که پاسخ به پرسش چه ميزان آزادی؟ يا آزادی چيست؟ يا همه چيز نسبی است را در اين جا نمی‌خواهم بررسی کنم، ولی در ادامه پاسخ آنها داده خواهد شد.

2-1) اين بند بی‌اندازه مهم است، به چند انگيزه:
نخست اينکه نظامی پديد می‌آورد که فرمی گردشی دارد و جامعه توانايی کنترل بر همه‌ی امور را در دست می‌گيرد و هرکس نيز در جايگاه خود امنيت و جايگاه اجتماعی‌اش را خواهد داشت. ولی چگونه؟ در اين نظام مردم به‌خواست خود نخست‌وزيری را گزينش می‌کنند که او تنها تعيين کننده‌ی اهداف کلی نظام است و در تنگنای سياست دارای حق گرفتن تصميم پايانی است (به ياد داشته باشيد که يک کشور با مجموعه‌ای بسيار از مردم است که راهبری می‌شود نه يک تن) او اشخاص و مشاورانش را گزينش می‌کند. سپس مردم نمايندگان پارلمان يا مجلس‌ملی خود را گزينش می‌کنند که آنها وظيفه‌ای بی‌اندازه مهم در رشد جامعه دارند و به همين ترتيب تا پايان. در اينجا شايد بگوييد چهارچوب نظام سياسی، شکلی هرمی به‌خود گرفته است که درست است ولی چيزی ديگر نيز مانده و آن اينکه توده‌ی مردم در تمامی اين مراحل گزينش‌کننده بوده‌اند و حق بازخواست و برکناری را دارا هستند و ديگر يا مهم‌تر آنکه اين قاعده‌ی هرم باری ديگر در شکل هندسی نظام مردم‌سالار بر بالای نقطه‌ی بالای هرم (راس هرم) جای می‌گيرد (نکته‌ی مهم در اينجاست، چون کل هرم در ميان قاعده‌ها که توده‌ی مردم باشد، جای می‌گيرد). به اين چم (به اين معنی) که نه‌تنها نمايندگان و نخست‌وزير بر روی کار يکديگر کنترل دارند که در صورتی که آنها وظايف خود را انجام ندهند و پاسخگوی کار خود نباشند، مردم باز می‌توانند آنها را برکنار کنند، چون در جای‌جای نظام نقش تعيين‌کننده دارند. در اين حالت گروه‌ها نقشی مهم در قانون‌گذاری و گرفتن امتيازهای اجتماعی بازی می‌کنند، چون هرچه گروهی هوادار و پشتيبان بيشتری داشته باشد، دارای نيرويی بيشتر است و به راس هرم خواهد رسيد. از اين‌رو بايد گفت باز حالتی استبدادی پديد می‌آيد و از همين‌روست که فقط بودن نظامی مردم‌سالار در جامعه کارساز نيست و در اينجا نياز به آزادیخواهی به‌چشم می‌آيد. آزادیخواهی نيز به‌تنهايی مانند مردم‌سالاری کارساز نيست و به مردم‌سالاری نياز دارد، چون حالتی هرج‌ومرج گونه پديد می‌آورد. در اينجا آزادیخواهی،‌ آزادی فردی را تضمين می‌کند و حقوق گروه‌‌ها و دسته‌هايی که در کمتری جای مي‌گيرند را نگه می‌دارد و نمی‌گذارد از ميان بروند. آزادی پويايی و وجود آنها را شدنی می‌سازد و از آن پشتيبانی می‌کند، بدين‌گونه است که با آزادی‌خواه و مردم‌سالار بودن نظام، تعادل در جامعه پديد می‌‌آيد

يک نکته: در ايران به‌تازگی فرقه‌ای برابری‌خواه نمايان شده‌ است و در ديگر گروه‌‌ها نيز بی‌اندازه تاکييد روی اين واژه می‌شود که به برابری زن و مرد در جامعه برمی‌گردد. در اينجا چند مورد بايد ريزبينانه نگريسته شود:
نخست اينکه، برای يک آزادی‌خواه واژه‌های-برابری زن و مرد-نامفهوم و ناروشن است، چون او خواستار آزادی برای انسان‌ها و ديگر موجودات زنده است و زن و مردها را در يک دسته که آن را «انسان» می‌نامد دسته‌بندی می‌کند، برای او فقط از ديد پزشکی زن و مرد تعريف دارد، از ديد فيزيولوژيکی، ساختار اندام‌ها و تفاوت در اين‌ها.
دوم اينکه، اين واژه را به‌کارمی‌گيرند تا نه‌تنها به پيکره‌ی اين انديشه ضربه بزنند که با اين برچسب خواست و واژه‌ی مردم‌سالاری را در پس‌زمينه نگه دارند و نقش آن را کمرنگ کنند.

سوم آنکه، با جدايی در اين ساختار نه‌تنها از نيرو و توانايی اين انديشه می‌خواهند بکاهند که در آن دو دستگی ايجاد کنند و با پديدآوردن آن در پخش کردن و جدايی نيروهای گوناگون به ديگر سوها آن را ضعيف کنند. برای گروه‌‌های ديگر هم نه‌تنها جنبه‌ی جذب اين نيروها مهم است که کم‌ِکم برای آنها ضعيف‌تر کردن يکی از نيروهای توانا در جامعه را در پی دارد.
به تازگی نيز ديگران برای جذب و همين‌گونه خراب کردن اين انديشه خود را با اين نام آشنا می‌کنند و سپس يا خواست‌های گروه خود را به اين نام به دروغ می‌گويند يا با اين کار کوشش می‌کنند تا اشخاص ناآگاه را نسبت به اين ديدگاه و انديشه بدبين کنند. همچنين به تازگی چندين گروه از روش‌های «آزادي‌خواهان مردم‌سالار لاييک» بهره گرفته‌اند و از آن سود می‌جويند، مانند: روش سومی که آزادی‌‌‌خواهان برای دگرگونی در جامعه پيشنهاد می‌کنند (در کنار دو روش ديگر) که اين روش بدون خونريزی است و آن اينکه هر انسان همچون سلولی از يک کل هنگامی انديشه‌ای آزاد داشته باشد چون می‌داند که کوشش و پويايی‌اش برای خودش است نه برای ديگران پس نخست اين پرسش که: «چرا من و ديگران نه» برايش از ميان رفته است و دوم اينکه او نيرويش را همچون سلولی جنبنده که نيرو و انرژيش را به ديگران منتقل می‌کند، انتقال می‌دهد.

3-1) برای اين واژه بی‌اندازه سخن‌های بی‌پايه و چرند گفته شده است که در آغاز بايد به‌کارگيری اين واژه را برای همگان روشن ساخت:
لاييسيته به جدايی کيش (دين) از ساختار يا چهارچوب نظام سياسی اجتماعی يک کشور گفته می‌شود، که در کشورهايی با کيش مسيحی کاتوليک به‌وجود آمده و واژه‌ی سکولار برای کشورهايی با کيش مسيحی پروتستان. آنچه مهم است اينست که لاييک‌گردانی دولت بخش مهم اين ساختار و چهارچوب به‌حساب می‌آيد. در لاييک‌گردانی نيز باز آزادی‌خواهی نقشی مهم دارد، بدين‌گونه که کيش‌هايی که تا به امروز در دنيا شناخته شده‌اند آزاد هستند که پويايی خود را داشته باشند و آزادی آنها تضمين خواهد شد، ولی دولت حق پشتيبانی از هيچ کيشی را نخواهد داشت و همچنين اين کيش‌ها با داشتن دفترهايی (مکان‌هايی) با آدرسی روشن برای همگان می‌توانند پويايی خود را داشته باشند و در صورتی که در مکانی مخفی يا خصوصی و مخفی به اين کار بپردازند جلوی پويايی آنها گرفته خواهد شد. همچنين هيچ کيشی حق اجرای مراسم و آيين‌های خود را در مکان‌های همگانی و دولتی ندارد ولی می‌تواند انجمن‌ها و پويايی خود را در مکان‌هايی که گفته شده اجرا نمايد.
از ديد من باآنکه به نادرست «کيش» که پديده‌ای درونی است را در درازای زمان، برخی کيش‌هايشان را بيرونی کرده‌اند و ناآگاهانی نيز آن را باور کرده‌اند و پذيرفته‌اند (البته در گذشته با نگاه به زمينه‌ی تاريخی و اجتماعی به‌گونه‌ای ديگر اين داستان وجود داشته) باز آزادی‌‌‌خواهان به آنها به‌انگيزه‌ی وجود آزادی‌‌‌خواهی اجازه‌ی وجود داشتن و پويايی را در جامعه می‌‌دهند که در ديگر نظام‌ها اين موجوديت وجود ندارد. برای نمونه در نظام‌های ايدئولوژيک (با پوزش از پارسيان اين واژه برای آنکه به‌راحتی فهم شدنی است آورده شده) که اوتاليتر يا توتاليتر هستند، اجازه‌ی پويايی نه‌تنها به کيشی بيرون از خواست آنها داده نمی‌شود که تمامی آنها به‌همراه ديگر انديشه‌ها حذف خواهند شد. اين در نظام‌های کيش محور مانند ايران و هر جايی که برپايه‌ی کيش بنا شده باشد مانند نظام‌های سده‌ی ميانی اروپا که ديکتاتوری يا توتاليتر هستند نمايان می‌شود يا در نظام‌های کمونيستی، مارکسيستی، پادشاهی و... که استبدادی يا اوتاليتر هستند و بنيادن همه‌ی انديشه‌های ديگر را حذف می‌کنند. در اين ميان فقط نظامی برپايه‌ی «آزادی‌خواهی، مردم‌سالاری و لاييسيته» است که به همه‌ی گروه‌ها آزادی موجوديت و پويايی را می‌‌دهد.

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۱, چهارشنبه

Tehran Book Fair

نمايشگاه کتاب يا نمايش کثافت‌خانه؟

باری ديگر نمايشگاه کتاب را در مکانی بی‌ارتباط و نامربوط به کتاب و دور از فضای دانش برگزار می‌کنند. همچون سال پيش با خواست خود برای رفتن بايد مبارزه کنم. پرسش اينست که چرا بايد در چنين جايی نمايشگاه کتاب برگزار شود؟
در تارنمای شرم‌آور نمايشگاه که مشخص نيست به تارنمای العربيه يا خمينی يا درسهايی از قرآن وارد شدی يا کتاب تهران! در بخش تازه‌ها نوشته‌ای هست که بسيار به چشم می‌آيد. نويسنده‌ی مقاله که بيشتر به بناهای پيشين همانند است نوشته: «برگزاري نمايشگاه كتاب در مصلي تهران، تصميم صحيح و مناسبي از سوي وزارت ارشاد براي جذب بيشتر مخاطبان و علاقمندان به كتاب بود». گويی اين دلبستگان و دوستداران کتاب تا پيش از اين جذب نمايشگاه نمی‌شدند. پس اين ترافيک که بهانه‌ای برای شيادان بود نشانه‌ی چيست؟ آن شلوغی و بگيروببندها نشانه‌ی چه بود؟ ايشان در ادامه به مواردی می‌پردازد که ارتباطی با گفته‌ی پيشين‌شان ندارد ولی در پايان باز می‌گويد: «برگزاري نمايشگاه كتاب در مصلي تهران داراي مزايايي همچون متمركز كردن كتاب‌ها در يك سالن و دسترسي آسان‌تر مردم به كتاب‌ها و همچنين سهولت در حمل و نقل مراجعه‌كنندگان است كه مصلي را به مكان مناسب‌تري براي برپايي نمايشگاه نسبت به سال‌هاي گذشته تبديل مي‌كند» جالب است که در اين صورت بايد اين مورد مايه‌ی آزار مردم و مراجعه‌کنندگان باشد. خودتان بسنجيد در سالهای پيشين که نمايشگاه در مکانی که برای برگزاری چنين کارهايی ساخته شده برگزار می‌شد مردم در سالن‌های گوناگون که برپايه‌ی گذشت سالها به آن خو کرده بودند و با آن آشنا بودند پخش می‌شدند و اين جنبش خودکار مايه‌ی آن بود که از پيدايش ترافيک در يک سالن جلوگيری شود. به ياد داشته باشيد ميزان استقبال از نمايشگاه زياد بود و گاه سالن‌هايی ويژه که نشريه‌هايی شناخته شده در آن بودند مايه‌ی بيشتر شدن اين استقبال می‌شدند. حال چگونه می‌شود که همه نشريات در يک سالن گردآمده باشند و آن ترافيک وجود نداشته باشد و مردم دسترسی آسان‌تری داشته باشند؟ همينگونه برای حمل و نقل؟
آنچه که خود را نمايان می کند اينست که اين کار برای يک نمايش کثيف طراحی شده است. از همين رويست که نمی‌خواهم در نمايشگاه شرکت کنم. دوستان، شما از ناشران پشتيبانی نمی‌کنيد از يک نمايش کثيف پشتيبانی می‌کنيد. سال پيش بيشتر ناشران بزرگ نخست در نمايشگاه شرکت نکردند ولی در روزهای پايانی به همه دستور داده شد که اگر شرکت نکنند با آزاری همه سويه مواجه خواهند شد و اينگونه بود که آنها شرکت کردند و بايد اين رو هم به ياد داشته باشيم که نمايشگاه با استقبال مواجه نشد.
اگر ما از اين نمايش پشتيبانی نکنيم ناشران هم چون اين فروش ده روزه را از دست می‌دهند و هم اينکه چيزی برای درخواست به بازگرداندن نمايشگاه به جايگاه واقعی خود در دست دارند با هماهنگی و نيروی بيشتری می‌توانيم از تخريب نمايشگاه جهانی تهران جلوگيری کنيم. دوستان، زمين‌های نمايشگاه است که چشم اين شروران پليد و دشمنان دانش را به خود جذب کرده نه ترافيکی که برای اين نمايشگاه ده روزه پديد می‌آمد. به ياد داشته باشيد که اين ترافيک هر روز در همه‌ی شهر ديده می‌شود چرا برای آن کاری نمی‌کنند؟ چرا توليد و فروش بی‌سابقه‌ی خودرو در تهران و ديگر جاها را متوقف نمی‌کنند؟ اينها فقط برای فريب و شيره‌مالی ما مردم است. هم‌اينک به جای پارک‌وی بزرگراه رسالت، مدرس و پيرامون اين کثافت‌خانه ترافيک می‌شود. اين همان چيزی ست که برای نمايش به آن نياز دارند: نشان دادن شما که در واقع برای کتاب و پشتيبانی از ناشران آمده‌ايد ولی به گونه‌ای نشان داده می‌شود که گويی شما برای مصلی آمده‌ايد و به ديگران می‌گويند ببينيد که ما چقدر در گسترش کتابخوانی و دانش کار انجام می‌دهيم حتا مرکز اين گسترش هم اين کثافت‌خانه است.

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۰, سه‌شنبه

The Others

ديگران

دوستان من اين مقاله رو پيدا کردم، که آگاهی‌های ديگه‌ای رو هم در مورد پارسی و فارسی می‌ده. فقط جالب اينه که اين مقاله در تارنمای شورای گسترش زبان "فارسی" (نه پارسی) نوشته شده که پيشنهاد می‌کنم اين دوستان نخست نام شورا رو درست کنند. اميدوارم با جنبشی همگانی همه رو از اين داستان آگاه کنيم.

۱۳۸۷ اردیبهشت ۴, چهارشنبه

Persian, Not Farsi

«پارسی، نه فارسی»

در مورد واژه‌ی پارسی که در زبان انگليسی Persian گفته می‌شود چند نکته هست که اميدوارم هم‌انديشان گرد بيان و با هم کاری برای جلوگيری از نابودی اين واژه انجام بدهيم. دوستان بکار بردن اين واژه از چند سو مهم است و به راستی اين پرسش مطرح است که ما چرا بايد واژه‌ی ديگری را به کار ببريم؟ بنا به چه نيازی
ما پارسيان را در بيرون از اين سرزمين
Persia و زبانمان را با واژه‌ی Persian می‌شناسند. اين واژه با خود بار فرهنگی و کارنامه‌ی تاريخی درخشانی به همراه دارد و مردم بيرون از اين سرزمين ما را با فرهنگ کهن و با افتخارمان به ياد می‌آورند و چيز ديگری که وجود دارد اينست که در هر کشوری نماياندن و شناساندن خود به ديگران و مردم‌های ديگر کشورها بسيار مورد مهمی است و در هر کشوری روی اين جلوه و نما بسيار کار می‌کنند. نکته‌ی ديگر اين است که در تمامی کتابهايی که به زبان‌های انگليسی وجود دارد زبان ما Persian نوشته شده است و هم اکنون هم مردمان ديگر سرزمين‌ها با همين نام ما را می‌شناسند. ولی اتفاقی که در حال شکل‌گيری اينست که اين نام دارد با فارسی با شکل Farsi جابجا می‌شود. به ياد داشته باشيد هنگامی که تازی‌ها به سرزمينمان تجاوز کردند چون حرف "پ" را در زبانشان نداشتند آن را "ف" تلفظ می‌کردند، پرسش اينست که ما چرا بايد اين کار را انجام دهيم؟ اين اتفاق از چند راه در حال گسترش است و بايد با شتاب جلوی آن را گرفت:

1- از راه دولت بيگانه که هم اکنون بر سر کار است: اين راه بيشترين شتاب را دارد و بسيار هم مهم است چون نگاه ديگر کشورها به آن چيزيست که نمايندگان يه کشور آن را نمايان می‌کنند. همانند زمان حکومت رفسنجانی که به هند سفر کرد و رهبر هند به او گفت که فرهنگ و سراينده‌های سرزمين شما به سرزمين ما بسيار غنا بخشيده و کشور ما را زير نفوذ خود گرفته و سپس از خيام و حافظ و فردوسی سخن گفت. می‌دانيد رفسنجانی چه کرد؟ دست او را گرفت و به سمينار نهج‌البلاغه برد!!

2- پارسيان بيرون از اين سرزمين: آنها بر پايه‌ی همان چيزی که مردم ما در اينجا به آن خو کرده‌اند واژه‌ی فارسی را به جای پارسی بکار می‌گيرند و خارجيانی که با آنها در ارتباط هستند با اين واژه آشنا می‌شوند و آنها هم کوشش می‌کنند همانند آنها اين واژه را بکار ببرند.

3- خود ما: هنگامی که مردم يک سرزمين واژه‌ای ديگر را بکار می‌برند چگونه می‌توان اين درخواست را داشت که ديگر کشورها آنچه را که درست است بکار ببرند؟

اميدوارم با همياری همديگر جلوی اين تخريب نوپا را بگيريم. در موردش بنويسيم به همديگر آگاهی بدهيم تا بتوانيم جلوی آن را بگيريم.

۱۳۸۷ فروردین ۲۸, چهارشنبه

Tajaavoz Begooneye Hamegaani

«تجاوز به گونه ی همگانی»

برای آغاز بهتر است آنچه را که گمان می کنم بگويم و سپس انگيزه هايم را:
هم اکنون يکی از دشواريهای ما اين است که انسانهای بااستعداد و هوشيارمان از سرزمينمان گريزانند و کار به جايی کشيده شده که نيازی نيست از آنها بخواهند که بيايند، آنها با تقلا و انرژی فراوان خود می کوشند خودشان را به يکی از سرزمين های اروپايی يا آمريکايی برسانند. ولی نکته ای دردناک در اين چرخه نهفته است که مايه ی آزار هر پارسی ای خواهد بود و آن:

در رژيم پيشين انگلستان و آمريکا آنچنان که در تاريخ و پس از اين بيست و نه سال روشن شده در امور سرزمينمان ايران دخالت می کردند و تا جايی که دستشان می رسيد و می شد می بردند. ولی پس از مخالفت ها و استقلال خواهی شاه و بوی نامهربانی (نگاه به پديدار شدن انسانهايی همچون مصدق و بختيار) نقشه ای اهريمنی اجرا شد. با استبدادی که در سرزمينمان جاری بود و با بهره گيری از فشارها که خود (انگليسی ها و آمريکايی ها) در آن نقش داشتند ناانسانی دست آموز را به ناگاه نمايان کردند که هيچ توانی از خود نداشت. حال انقلابی با انديشه هايی پليد و اهريمنی با صورتکی مردمسالار خود را نمايان کرد. مردمی که حقوقشان را با اينکه سرکار نمی رفتند می گرفتند با انرژی فراوان مبارزه می کردند. آنانی که گمان می کردند به آزادی رسيده اند زير منبر سخنان مردک ريشکی با جامه ی دروغ نشستند و گفتند برای حکومت نيازمند آن هستيم، پس خردمندانی همچون بختيار را رها کرديم و همه ی آنان هم تاوان کارشان را دادند، کشته شدند تا انديشه ی آزادی را نداشته باشند. ولی اين مردم که يک بار با هم شده بودند و راه را می دانستند با مردمانی که در بيرون از اين سرزمين بودند بسيار خطرناک بودند و همچنين ايرانی نيرومند از منابع و مردمان با استعداد و ابزارهای جنگی پيشرفته، پس جنگی آغاز شد. تا هم، ميهن دوستان بميرند هم از ديد جنگی ضعيف شويم و آنانی که در پس پرده هستند با آسودگی پايه های نظام را محکم کنند. ديگر چه؟ آمريکايی ها در نقش برابر حکومت رفتند ولی تمام منابع را همچون گذشته و بيشتر می برند. آنان جزو نخستين کشورهايی بودند که حکومت اسلامی را به رسميت شناختند. چگونه می شود مخالف با چيزی بود و مبارزه کرد و هم آن را به رسميت شناخت؟
به ما می گويند شما شايستگی بهتر را داريد، از دانشمندان ما استقبال می کنند به آنها ارج می گذارند. ولی چگونه؟ با پول خودمان برای مبارزه با حکومت اسلامی بودجه تعيين می کنند و سرمان منت می گذارند تازه آن هم با مغز و انديشه و نيروی ايرانی. با پول خودمان خودمان را برده ی خود می کنند.
تمام منابعمان را می برند، تمام کتابها، آيين ها و نگرش ما را بکار می گيرند ولی هيچ نمی گويند که اينها کار شماست. انگلستان و آمريکا با ورق ايران با روسيه، چين، فرانسه و ديگر کشورها معامله می کنند. جالب نيست! هيچ چيزی از خودشان مايه نمی گذارند. حال فرانسه در بخشی بهره می برد، روسيه در بخشی ديگر. چين به گونه ای و آلمان به گونه ای ديگر. بيش از همه هم انگلستان و آمريکا.
آنها سرزمينی را در فشار می گذارند منابعش را به غارت می برند مردمش را کوچک می کنند سپس برای مغزی انديشمند و انسانی خردمند که بدون شک نمی تواند در اين فضا تنفس کند با ناز و هزار خط و نشان سرانجام می پذيرندش. آن شخص هم برای رشد، برای رسيدن به آنچه که می خواهد کوشش می کند ولی برای سرزمينی ديگر، آری، سرزمينی ديگر را آبادتر می کند تا سرزمين خودش را بيشتر نابود کند. جايی را آباد می کند که حتی پولی که از آن می گيرد را آن سرزمين بهش نمی دهد بلکه از پولی ست که از سرزمين خود شخص می دزد و بهش می دهد تا او سرزمينی بيگانه را آبادتر کند آن هم هميشه با اين حالت که ما بوديم که تو را پيدا کرديم و بهت ارج گذاشتيم.
پس از سقوط هيتلر، روسها تمام ماشين آلات را بردند و آمريکايی ها هم مغزهای آلمانی را جذب کردند. آن مغزی که اين ماشين آلات را ساخته باری ديگر هم می تواند بسازد و با کوششی بيشتر بی گمان بهتر از آن را. فقط آلمانی ها سرزمينشان را واگذار نکردند و کوشيدند تا هم اکنون به جايی که می بينيد رسيده اند. آنان به خرافات کاری نداشتند به خود باور داشتند و کوشيدند آنچه را که دارند بکار بگيرند. به سرزمينشان خيانت نکردند. همين.

۱۳۸۷ فروردین ۱۰, شنبه

Zabaane Parsi

زبان پارسی

من در اين مورد نوشته ام، فقط می خواستم چيزی را يادآوری کنم: هر کسی که واژه نامه ی برابر پارسيه واژه های بيگانه را می خواهد فقط برای من آدرسش را بگذارد، برايش اين واژه نامه ی کوچک را خواهم فرستاد. بسيار هم خوشنود و شاد می شوم.

Cheshmaatu Beband Khaab Tush Nare

چشماتو ببند خواب توش نره!
(خواهش من: اين نوشته را تا به آخر فقط بخوان، همين)

آری، زمان خردسالی ما و همچنين پدران و مادران ما، هنگامی که می خواستن ماها رو بخوابونن بهمون می گفتن که بايد بخوابيم و برامون لالايی می خوندن. اگه چشم سفيدی می کرديم و نمی خواستيم بخوابيم به هزار کلک و ترفند کوشش می کردن که ما رو به خواب ببرن. ولی نمی گفتن که باشه نخواب، هميشه سر گفته هاشون بودن و کوتاه هم نمی يومدن. اينکه ما بايد ظهرها يا سر شب بخوابيم، قانونی بود که دگرگون نمی شد. آری، يا خودمون مانند بچه های آدم می خوابيديم يا به زور می خوابوندنمون، ولی بهرروی بايد می خوابيديم. ما رو يا از "اهريمن خواب" می ترسوندن يا از "لولو" يا از "بچه دزده" که می يومدن و اگه می ديدن بچه ای نخوابيده اون رو با خودش می بردن. ولی گهگاه هم در مورد بچه های سرتق می گفتن: «اين بخوابه؟ اوه اوه. اين منو هزار بار خواب کرده خودش رفته سراغ بازيش.» آری پس از چندی بچه های مادرانی که می خواستن اونها رو به زور و با ترفند بخوابونن (چون پدرا اين کارو به ياد ندارم که انجام داده باشن نامی ازشون نياوردم) تمام ترفندها و کلک ها رو ياد گرفتن و ديگه خودشونو به خواب می زدن تا مادرانشون رو به خواب ببرن و بتونن به راحتی به بازيشون برسن. آری، ديگر اين مادرها بودند که می خوابيدن و به گونه ای بچه ها بودند که اونها رو می خوابوندن. اينگونه بود که ما به خواب می رفتيم، بيدار می شديم و همچنين بزرگ می شديم.
حال به امروز بنگريم. امروز ديگر اين ترفندها رنگ باخته است. بچه ها با اين انگيزه ها به خواب نمی روند. مادران ديروز، امروز همراه با رشد در ديگر رشته ها ترفندی تازه آفريده اند. به بچه ها می گويند: «چشماتو ببند خواب توش نره؛ بدو بدو، چشماتو ببند خواب توش نره» آری، به آنها می گويند که باشه نخواب و من برات يه پيشنهاد دارم، برای اينکه نخوابی: "بهتره چشماتو ببندی تا خواب به چشمات راه پيدا نکنه". اينگونه بچه ی باهوش چون با او همداستان شده اند سپر لجبازی اش را زمين می گذارد و همچنين گفته ی مادر را بخردانه می يابد. خرد گفته درست است، از آنجايی که برای وارد نشدن چيزی به چشم و يا وارد نشدن هر چيزی به جايی بايد جلويش را بست و گرفت اين گفته درست است و همچنين از آنجا که می دانم همه تناقض گفته ی مادر را بخوبی درمی يابند پس به جايی که می خواهم و اين سرآغاز را برای روشن شدنش آورده ام می روم:
در گذشته به ما همه چيز را در رويمان می گفتند و همه چيز در پيش روی همگان وجود داشت و با نگريستن به آن هر کسی می توانست ارتباط ها را دريابد و ترفندها و کلک ها را ياد بگيرد تا باری ديگر از آن سوراخ گزيده نشود، ولی همچون دگرگونی ای که در موردش گفته شد، ترفندها هم برای شيره مالی دگرگون و بروز شدند. به ما می گويند: «شما انسانهايی بافرهنگ هستيد و تاريخی شکوهمند و بزرگ داريد» آری اين درست است ولی اين همانند ترفند مادر برای به خواب بردن فرزندش است، با ما همراه و همداستان می شوند و می گويند: «حال آسوده باش و به خواب برو، چون تو آن را داری و ما هم آن را تاييد می کنيم.» خوب هنگامی که کسی نوستالژی ما را به چالش نمی کشد ما هم مانند آن کودک خردسال و باهوش آرام می شويم و شرينی ای در درونمان از اين گفته احساس می کنيم و بر اثر مرور زمان به خواب می رويم و کرخت می شويم. حال بياييد ببينيم اين گفته درست است يا نه:

-
هم اکنون در سراسر ايران و خاک پارس تمامی نشانه های تاريخ و شهريگری ما را نابود می سازند يا در حال نابودی اش هستند.
- فرهنگ ما را می توان گفت به کل دگرگون کرده اند و به گونه ای می توان نابود شده دانست.
- زبان ما را زبانی درهم و آشفته ساخته اند و همچنان آن را به آشفتگی بيشتر سوق می دهند.
- ما را مردمانی وحشی و به دور از انسانيت نشان می دهند، همچون عرب ها.
- از خواب و بيهوشی ما و همچنين از پافشاری ما در پارسی ستيزی بهره می برند و دانشمندان و سراينده های سرزمين ما را بنام خود نشان میدهند تا جايی که آن را با وقاحت تمام در يونسکو هم به ثبت می رسانند.
- نام های بخش هايی از اين سرزمين رو می خواهند دگرگون کنند و آن را بنام خود به ديگران نشان دهند و باز با وقاحت تمام سرشان را بالا می گيرند و می گويند: «شما به ما ستم کرده ايد و از آغاز نام اين سرزمين ها آن چيزی بوده که ما هم اکنون می گوييم.»
- از بی تفاوتی ما بهره می جويند و فيلم هايی می سازند در کوچک شمردن و همچنين دگرگون کردن واقعيات تاريخی سرزمين ما. همچون 300, نگهبان و...

خوب حال چند پرسش:
-
آيا اين اتفاق ها واقعيت ندارد؟
- آيا ارگ نسا را در يونسگو به ثبت نرسانده اند؟
- آيا ترک ها دايه ی ريشه ی ترک بودن مولوی را به راه نينداخته اند؟ يعنی او يک ايرانی نيست بلکه ترک است؟
- آيا ازبک ها و ترک ها، ترک بودن نوروز را به عنوان سنتی ترکی يا ازبکی به ديگران نمايان نکرده اند؟ و...

حال بياييد ببينيم واکنش ما چگونه است؟
-
در برابر نابودی پاسارگاد خاموش مانديم يا آنقدر در خوابيم که نابودی چنين گوهری ما را بيدار نمی کند. اين شوک از چيزهای ديگری که می گويم نيرومندتر است که باز مايه ی بيداری ما نشده است.
- در برابر تجاوزها به يکپارچگی خاکمان خاموش مانديم.
- در برابر تجاوز به آبها و نام آبهای در اختيار سرزمينمان خاموش مانديم.
- در برابر دزديدن روشن و هويدای دانشمندانمان و آثارشان و بنام خود تمام کردن تمامی افتخارات آنها خاموش مانديم.
- در برابر ساخت فيلم 300 رگ گردنمان چنان بيرون زد و خشمگين شديم که همچون موجی طوفانی آمد و سپس محو شد و در برابر فيلم هايی همچون نگهبان و ديگر فيلمهايی همچون فيلمی که کوروش بزرگ را يک شخصی که به يهوديت ايمان می آورد نشان می داد خاموش مانديم و...

برداشت من و پيشنهادم:
آنچه روشن است اينست که، هرجا که در رويمان به ما چيزی گفته اند واکنش هايی نشان داده ايم که همچون دست و پا زدن های بيهوده بوده. آيا آنکس که چيزی را دارد از اينکه ديگری به او بگويد تو آن را نداری (حال از روی حسادت، کمبود، کوشش در بزرگنمايی خود يا هر چيز ديگر) می خندد يا واکنشی بی خردانه نشان می دهد؟
واقعيت اين است که اگر چيزی را داريم از گفتن ديدگاه مخالف ديگران آشفته نمی شويم چون می دانيم که آنرا داريم، فقط شايد باری ديگر آنرا بازخوانی کنيم تا ببينيم از آن دور نيفتاده باشيم. ما در خوابيم و فقط در برابر آن چيزهايی که نوستالژی ما را به چالش می کشد واکنش نشان می دهيم آن هم چه واکنشی؛ واکنشی در تاييد نداشتن و ندانستن. ما آزموده و تاريخی داريم که بسيار آموزنده است. به ياد داشته باشطم که جهانيان از آزموده ها و تاريخ ما بسيار ياد گرفته اند و آنرا به کار بسته اند ولی يک چيز را نمی توانند بدست بياورند آن هم آزموده های ماست. ما آنها را با تمام اتم های وجودمان نسل در نسل لمس کرده ايم. اين آن چيزيست که ديگری نمی تواند داشته باشد همانگونه که ما نمی توانيم در مورد سرزمين های ديگر آنرا بدست آوريم. اينها گوهرهايی هستند که ما می توانيم آنها را بازجوييم و باری ديگر در يک بازخوانی درست بکارشان بگيريم. بدون شک همچون معجزه ای خود را نمايان خواهد ساخت و درخشش اش ديده ها را خيره. بايد بازگرديم به تاريخ و فرهنگ غنييمان و نه آنکه آن را تکرار کنيم که بايد آنچه را که پيشينيان پديد آورده اند همچون ماده های خام خود ببينيم و آنرا شکوهمندتر سازيم. فقط با ديدی رو به جلو، ديدی خلاق و موشکاف می توانيم از اين گنجينه که آنرا داريم و نيازی به ساختنش نداريم بهره ببريم.
پيش خود شايد گفته باشيد که اينها را می دانستم يا باز کسی ديگر آغاز کرد به مرثيه بافتن و سخنان تکراری و... نمی گويم پاسخم، که ديدگاهم را نمايان می کنم: «کسی که آگاهی ای در هر موردی داشته باشد، بدون شک آگاهی، اين نور تابان و روشن کننده ی راه به آن شخص اجازه نمی دهد که در زندگيش از آنچه که بايد کاری ديگر انجام دهد يا اينکه کاری نکند. او فقط کاری را انجام می دهد که نه باور که به آن آگاه است» اين کنش برای من نشانه ی شناخت اينگونه اشخاصی است و درود می فرستم به کسانيکه اينگونه اند و خواهش می کنم بيدار و هوشيار شوند از کسانيکه با گفتن يک "می دانم" باری ديگر خود را آسوده می کنند تا به خواب بروند.

۱۳۸۶ اسفند ۲۴, جمعه

Faith... Faith?... Faith!

کيش... کيش؟... کيش!!

تا پايان متن رو بخون سپس داوری کن، گو اينکه بهتر است هميشه داوری را به آينده موکول کرد.

کيش به مجموعه ای از گفتارها گفته می شد که در مورد اخلاقيات پيشنهادهايی می داد و بر پايه ی آزمون ها به گونه ای شهودی به اين گفتارها می رسيدند که به مرور زمان دگرگونی هايی در آن رخ می داد ولی پس از چندی به باور و دستوراتی بدون وجود شک و دگردگونی در آنها و اجرايی که اجرای آن حتمی بود، بدل گشت (به ابزای نيرومند برای حاکمان برای به دست گرفتن نيرو و ادامه ی حکومت).

کيش يک پديده ی "درونی، شخصی با کارکردی شخصی ست" از همين روی سخن در مورد آن کاری"احمقانه، ابلهانه و بيهوده" است.

حال چرا من در مورد اين جستار می نويسم:

1- با انگيزه های گفته شده بايد گفت آنچه را که هر کدام از افرادی که آن را باب کردند چون فقط برای خودشان کارکرد داشته و آنها برای به دست آوردن توانمندی از آن ابزاری نيرومند ساختند و نيز همچون تمامی کسانی که چيزی را ارائه می کنند انتظار بازخورد آن را هم دارند، پس اجازه ی تحليل و نقد آن را از همان آغاز بازگو کردنش به تمامی انسانهای روی زمين داده اند، پس تقدس و چيزی که نبايد در مورد آن سخن گفت وجود ندارد.

2- اين جستار همچون آتشی سوزان که نه با در دسترس بودن ماده ی سوختنی که با زور دارد به همه چيز کشيده می شود اين نياز را به وجود آورده.

نکته: من هيچ کيشی را پيشنهاد نمی دهم و از آن پشتيبانی نمی کنم و از همه مهم تر در مورد آنچه که به آن می انديشم هم سخنی به ميان نمی آورم (چون همچون پيشينيان همان راه را رفته و برخلاف گفته ی خود واکنش نشان داده ام) پس به دنبال کيشی تازه در اين جستار نگرديد. نکته های درست و نادرست آنها را بررسی می کنم و ديدگاه خود را با شما شريک می شوم.

با اين سخن آغاز می کنم که چرا در نوشته ی پيشينم گفتم کيش زرتشتی کيشی تحمل شدنی ست. چون او فقط پيشنهادهايی را با ديگران شريک می شود و دستوراتی از ناپيدا و وحی و ديگر چيزهای دگرگون نشدنی نمی گويد. به مرور زمان دگرگونی هايی نيز در اين کيش رخ داد و کمی دستورات در آن افزوده شد.

پيشنهاد من اين است آنچه را که در هر کتابی خوب و درست می آيد بر پايه ی خرد به کار بگيريد نيازی به بردگی نيست، رها باشيد.

حال برسيم به اين کيش های سامری، تک خدايی يا هر کثافتکاريه ديگه ای:

در کيش يهودی در فرمان نخست آمده که يهوه خدای قوم بنی اسرائيل است و بس. با اين فرمان (توجه داشته باشيد که پيشنهادها به فرمان رسيده) پوشه بسته شده و همه چيز روشن است پس چگونه به فراگيری آن بايد انديشيد؟ نامی برای خدا گزينش شده و فرمان يا دستوراتی برای آن قوم. روشن است که برای توانمندی و حکمرانی بر آن قوم اين داستان پديد آمده. جالب آن است که اين داستان بهشت و جهنم هم از آن زمان پا گرفته و به آن نگاهی بيشتر شده است. چرا؟... برای بهره گيری از ترس درون انسان ها. ترس، آری ترس درون انسان ها. اين پديده ی سرشتی، انسان ها را به هر کاری وا می دارد، چرا از آن برای حکومت بکار گرفته نشود؟

در کيش مسيحی، داستان کمی پچيده تر و از ديدگاهی ديگر بسيار روشن است. اگر آنچه در مورد او می گويند را درست انگاريم، پرسش اين است که چرا او هيچگاه سخنی در مورد نوشتن و تبليغ گفته هايش به ميان نياورده است؟... در آن زمان که نوشتن کاری عجيب و تازه که نبوده؟ او خود را يک يهودی ای می داند که در برابر کردارهای يهوديان دست به شورش زده. او می خواست آن را دگرگون کند و چيزی تازه تر پديد آورد. با پذيرش اينکه او همان گونه که گفت زيست فقط اين نمايان می شود که تنها مسيحی روی زمين تنها خود او بوده (با توجه به درونی بودن و کارکرد برای خود آن شخص، هيچگاه کسی نمی تواند کيش ديگری را داشته باشد) در اين هنگام به پديده ای خنده دار بايد بپردازيم و سپس ادامه ی جستار: معجزه!

در مورد موسی گفته می شود که با اراده ی يهوه دريا را شکافت، اين که يک افسانه ست. ولی در دانش پديدار شناسی به اين داستان می گويند: "جوک". اگر اين اتفاق افتاده باشد پرسش اين است که چرا آنها فرار می کردند؟ آنها که نيروی فرا انسانی در اختيار داشته اند؟ چرا ديگران پشماشون نريخت و به موسی ايمان نياوردند و به او باور نداشتند؟... با گفته ی نخست در فرمان های دهگانه اگر پنداريم که يهوه فقط خدای قوم برگزيدهی بنی اسرائيل بوده و ديگران در آن جايی ندارند پس چرا ديگران احساس خطر کردند و به آنها يورش بردند؟ پاسخ اين پرسش ها اين است: اين داستان يک افسانه ست.

در مورد عيسی گفته می شود که او در ميان معجزات گوناگونش مرده ها را هم زنده می کرده. عجب، بايد گفت آفريننده ی آن ديگر در چشم و همچشمی افسانه پردازی گوی را از يهودی ها هم ربوده است! باز بياطيد پنداريم که اين هم درست باشد روميان با آن افسانه ها و خدايانشان و همچنين يهودی ها و ديگر مردم چگونه با ديدن اين کار فرا انسانی باز پشماشون نريخت و به او ايمان نياوردند؟ کسی که می تواند مرده ای را زنده کند و به جاودانگی (نيروانا) دست يافته چگونه می شود آن را کشت؟ اين فرا انسان را آيا روميان رها می کردند يا می بردند در کاخ برای پادشاه تا او هيچگاه نمی رد؟ چرا پشمان يهودی ها نريختف آنها که اهل کيش و خدا و اين داستان ها بودند؟ دوستان اينها پرت و پلاست.

دوباره برگرديم به جستار خود تا به شاهکار ترمالی برسيم، در کيش اسلام هم، محمد چيزی را ننوشت و باز ديگران پس از او به اين کار همت گماردند، باز برای چه؟ برای نيرو. او رفت، حال برای ادامه بايد با دست اندازی به آن حکومت را به دست گرفت. گو اينکه اينبار به روشنی همه چيز بيش از پيش روست. مکه جايی که منبع درآمد تازيان است. محمد در آغاز سخنانی گفت که همچون پيشنهاد بود و سپس به دزدی و غارت جنايت دست زد و اينبار با ترس و وحشت سخنانش را که دگرگون هم شده بود (همچون خود او) حکومتی را تشکيل داد. جالب است الله نامی که محمد برای خدای تازيان برداشت نه تنها نام بتی بود در مکه، که اين الله بسيار وحشی و خونخوار بود و وارونه ی دو خدای ديگر که يکی خود را وقف قومی می کرد و به ديگران کاری نداشت و ديگری که نام پدر آسمانی گرفت و کمی مهربان بود دست به کشتار و جنايت و دزدی مال و ناموس مردم می زد و خشنود می شد و بسيار شهوت ران هم بود. يهوديان را می کشت و ديگران را هم. گو اينکه چون دم دست نبودند به چشم نيامد ولی هنگامی که نيرويش افزوده شد ديديم چگونه ايرانيان را که زرتشتی بودند کشتند.

حال در مورد معجزه، خوب داستان معجزه ديگر باب شده بود و بايد هرکسی يه معجزه بياورد تا آنها ايمان بياورند. جالب آن است که چرا پيش از اين در زمان خود کيش های ديگر ايمان نمی آوردند؟... چون چيزی وجود نداشته. محمد از هر سو مورد حمله قرار می گرفت که خوب چيزی رو کن تا ما ببينيم، ولی محمد آن را به آينده موکول می کرد ولی پس از آن به انديشه ای رسيدند که قرآن کنونی را به عنوان معجزه رو کنند آن هم چه کتاب ناقصی را. گفتند الله گفته ده آيه همچون آن بياوريد، سپس الله پشيمان شد و گفت آيه ای همچون آن بياوريد، ولی باز هم پشيمان شد و گفت يک سوره بياوريد. خوب اينجا الله با تمام توانمندی بی پايانش تکليفش با خود روشن نيست گو اينکه پس از اين همه دست و پا زدن ها چند نفر کتابی دو برابر قرآن نوشتند و جای شک و شبه ای نماند. در تاريخ ابن هشام و ابن سعد هم که مرجع سنت هستند داستان هايی آمده که دور از هر خرد و سخن بخردانه ای ست. همچون گفتگوی سنگ ها و تعظيم درختان ووو.... که جالب آن است که می گويد کسی آنجا نبوده! پرسش اين است که پس چگونه تو آن را نوشتی؟ بگذريم در اين کيش آشفتگی بسيار است.

خوب حال بياييد ببينيم اين کيش های تک خدايی چگونه نمی توانند تک خدايی باشند:

اگر بپذيريم که يک خدا هست و آن هم اين کيش ها را آورده برای قوم های گوناگون پس اين خدا يک معتاد است که از شيره ای بهره می گيرد که از تمام مخدرهای دست آدمی هم قويتر است و قاطی هم دارد. چگونه در جايی خود را خدای قومی برگزيده می پندارد و نمايان می کند که با عدالت سخت باور پذير می شود و از سويی ديگر در نقش پدری همراه با پسر و روح القدس که ديگر افسانه را به بالاترين درجات خود می رساند نمايان می شود و دستوراتی در مورد اخلاقيات می دهد که در بهترين حالت حکمرانيش به شهوترانی بی نظيری می رسد و کشيش ها با مادر و خواهر و هر خر ديگری که می رسد می خوابند و هر کسی را می کشند و به دار و صليب می کشند و به گونه ای آنها را با مسيح در يک درجه قرار می دهند، سپس در بيابانی در ميان وحشيانی دور از دانش و شهريگری پديدار می شود که ديگر از آغاز دست به کشتار و جنايت و شهوترانی می زند و آن را به دستور و فرمانی بدل می سازد که ديگر سختی ای به وجود نيايد؟ پاسخ اين است همه ی اين ها را انسان هايی پديد آوردند که تشنه ی نيرو و توانمندی بودند و انسانهايی ديگر به آن چيزهايی افزودن و دست به دست آن را به جايی که اکنون است رسانده اند و همچنان هدف يک چيز است: نيرو و توانمندی.

در تمام اين کيش ها يا انسانی که آنها را می گفته شياد است يا کسی که از او سخن می گفته. در هر دو حالت وجود يا نبود چيزی به نام خدا که ايرانيان واژه ی زيبای "ايزد يا پروردگار" را برگزيده بودند رد نمی شود و اثبات هم نمی شود. ولی آنها و خدايانشان چرا.

پيشنهاد من اينست ببنيد خرد و دانايی و دانش چه می گويد و آنرا بپذيريد ولی باور نداشته باشيد. با نگاه به دانش آدمی ما به انفجار بزرگ رسيده ايم و اينکه نيرويی که مايه ی اين انفجار بوده که آن را به تازگی پروردگار دانش می گويند با گفته ی خود آنها همزمان با انفجار از ميان رفته است! و اين انرژی در تمام آن ذرات پراکنده شده. چيزی که شما هم اينک در حال خواندنش هستيد انرژی ست.

می گويند چرا اينقدر در مورد هيچ می نويسيد، غافل از اينکه تمام هستی از هيچ آمده و انسان بيش از هر چيز خالی و هيچ است. می دانم که پرسشی در ذهن داريد، پس حدس هايی می زنم:

اگر اين کيش ها چرند است چه بايد کرد و چه کيشی را برگزيد؟ اميد چه می شود، به چه چيز می توان اميد داشت؟ زندگی پس از مرگ چه؟ ووو... پاسخ های من اين است:

به خود بنگريد همان گونه که گفتم هر کسی برای خود چيزی را می پندارد که فقط برای او کارکرد دارد. می توان اين چرديات را نه تنها پذيرفت که سخت به آنها باور داشت ولی بدانيد که شما هيچگاه نمی تونيد آن باشيد اين خيال خام که کسی راهی را رفته و ما از راه رفته برويم تا به مقصود برسيم برای ابلهان واقعی ست.

در مورد اميد مگر نمی شود انسانها بر پايه ی قوانين انسانی و اجتماعی در کنار يکديگر زندگی کنند، که دگرگون شدنی ست و می توان آن را کامل تر کرد. سختی ای هم به وجود نمی آيد. ديگر اينکه بر پايه ی انسانيت که همه چيز آن نيز روشن است و به موهومات و چيزهای ناپيدا هم مربوط نيست بيشتر می توان اميد داشت و همه چيز بر پايه ی انسانيت می تواند بنا شود. در مورد آن دانش آدمی کامل نيست و ما به جاودانگی که يکی از روياهای آدمی ست نرسيده ايم که نشدنی هم است و مرگ بسيار جريان شيرين زندگی ست و مايه ی اميدواری. گو اينکه سخن از زندگی مداوم به گونه ای ديگر وجود دارد که از خيام آغاز شده و تا حال رسيده (منظور بهشت و جهنم و اين چرنديات نيست). می دانيد شما آزاد هستيد و بايد باشيد که هرگونه که می خواهيد بی انديشيد ولی جاي برشگاه من با اين راه اين است که اين پديده ی درونی که به گونه ای سرشتی درونی ست هنگامی بيرونی شود نه تنها مضحک است که بايد جلويش گرفته شود و به آن نادان آموزش داده شود تا آگاهی آن را بيابد که کارهای ابلهانه انجام ندهد يا مردم به آن درجه از آگاهی برسند تا با دوری از اين داستان کسی برای دستيابی به نيرو به انديشه ی اين کار نيوفتد و از راه ديگری برای دستيابی به توانمندی کوشش کند. راهی انسانی و بخردانه.

ديگر اينکه من بايد انگيزه های خود را بر پايه ی دانش می آوردم که بايد کتابی می نوشتم که تازه ديگران نوشته اند. پس شما را با آنها آشنا می کنم:

کتاب های "دکتر روشنگر يا انصاری" که در مورد اسلام بس است و همين گونه می توان کتاب "علی دشتی" و "ميرفطروس" و داستان های "هوشنگ معين زاده" و کتاب های "کسروی" يا گفته های "بهرام مشيری" را گفت. که آنها هم سخنانشان را به انگيزه ی سندهايی می گويند که در تاريخ است و مورد پذيرش همگان، مانند "تاريخ طبری" که بی نظير است و در مورد فقط اسلام تاريخ "ابن هشام" و "ابن سعد" و قرآن و کتاب "مصباح الکتاب" که تمامی روايات مورد پذيرش جهان اسلام در آن آمده.

پايان سخن: آری رها باشيد و بر پايه ی خرد و دانش و دانايی به پيرامونتان بنگريد. پرسش من اينست من در ايران به دنيا آمده ام نه در گوگول آباد، با تاريخی بی نظير، با دانشمندانی که پايه ی دانش آدمی را بنياد گذاردن. درست است که اگر سخنی با آزموده های ما که تا هم اکنون درست و خوب می آيد بايد به کار گرفت ولی پرسش اين است مايی که در پيش از محمد که چندی سخنان خوب دارد که پيش از او بزرگان ما آن را بهتر و روشنتر گفته اند و او بخش کوچکی از سخنانش را از آنها دزديده بايد استناد کنيم؟ من در ايرانزمين به دنيا آمده ام چرا به کثافت در کثافت که شيعه است بايد حتی بی انديشم؟ فرقه ای که برای بيرون کردن مغول ها ی پليد به عنوان راهبردی پديد آمد که در تمام کتابهای تاريخی و سياسی گرفته تا کتاب "سرگذشت موسيقی ايران" خالقی هم آمده و اينکه چرا دست از آن برنمی داريم؟ پس از آنکه مغول ها رفتند چرا باری ديگر تاريخمان را بازخوانی نمی کنيم و دست از اين روش برنمی داريم؟

آری با داشتن خيام و ديگر دانشمندان و با داشتن اين تاريخ من نمی توانم اين ننگ را بپذيرم و خاموش باشم.

«من يک ايرانيم»

The Keeper


نگهبان

در مورد فيلم “The Keeper” فقط اين را می توان گفت که ابلهان آن سوی آبها خيام را با تيمور لنگ اشتباه گرفته اند. فيلم توليد انگلستان است. از دنيس هاپر در عجبم که چرا بازی کرده ولی بهرروی از اين چرنديات بسيار خنديدم، مخصوصن در صحنه هايی که خيام با شمشير مانند يک سلهشور آدم ها را نقش زمين می کند. اين انگليسی ها موجودات پليدي اند.

دريغ که همه ی اين درد و رنج برای اين است که ما خودمان کوششی برای زنده نگه داشتن تاريخمان و همچنين آشنا ساختن ديگر مردم دنيا با فرهنگ و تاريخمان نمی کنيم و کمی ميهن دوستی هم در وجودمان موج نمی زند و به هر کسی با بی تفاوتی خود اجازه می دهيم که هرچه را که می خواهد بسازد. گو اينکه با انديشه ای درست و انجام آن می توان جلوی اين کارها را گرفت و آنچه که هستيم را نمايان ساخت. ولی هم اکنون چی؟

می دانيد يهوديان اين همه فيلم در مورد ستمی که به آنها شده چرا می سازند؟ فقط برای اينکه از ياد فراموشکار تاريخ نرود تا باری ديگر اين کار تکرار نشود. تا مردم و نسل های ديگر آن را به ياد داشته باشند تا نگذارند اين اتفاق بيفتد. ما چه می کنيم؟ هيچ، کاری که ما می کنيم شرم آور است.

۱۳۸۶ اسفند ۸, چهارشنبه

Funny Games

اين متن رو سال ها پيش نوشتم، برای راهبری نشستی. می خواستم اون رو با همه شريک شم. اميدوارم بدرد بخوره.

شناسنامه ی فيلم

نام فيلم: بازی های مسخره. Funny Games.
کارگردان: ميشائيل هانکه.
Michael Haneke.
فيلمبردار: ساشا ويرنی
Sacha Vierny.
بازيگران: سوزان لوتار/ Susanne Lotha, الريک موهه / Ulrich Muh
آرنو فريش /
Arno Frish, فرانک گيرينگ / Frank Giering.
موسيقی: ولفگانگ آمادئوس موتسارت /
W.A. Mozart, جان زورن / John Zorn
گورگ فردريک هندل /
Georg Friedrich Handel
پی يترو ماسکاگنی /
Pietro Mascagni.
سال ساخت: ۱۹۹۶.
زمان فيلم: ۱۱۰ دقيقه.

مقدمه

ميشائيل هانکه يکی از بحث برانگيزترين و جنجالي ترين فيلمسازان امروزين محسوب می شود, مانند ديگر فيلمسازانی از جمله لارس فون ترير. اين فيلمساز اتريشی که از دهه ی 80 آغاز به فيلمسازی کرده است و تاکنون فيلم ساخته، با هر فيلم خود مخصوصن "بازی های مسخره" (Funny Games) جنجال به پا کرده است، که همين فيلم هم مايه ی جنجالی در بين بينندگان و منتقدين شده است.

فيلم "بازی های مسخره" با بهره گيری از لايه های گوناگون دارای پيچيدگی خاصی شده است. فيلم کلافی از روايتی تاثيرگذار, خاص و عناصر سبکی فيلمساز است.

فيلم را با آغاز پلان روايی و داستانی و کارکرد هر کدام از عناصر, عناصر سبکی و کارکرد برابر آنها, مورد بررسی قرار می دهيم.

شما يک پلات کامل، قرص و محکم می خواهيد؟

داستان سه بخش زمانی گذشته, حال و آينده را در برمی گيرد و آينده تکراری از گذشته تا به حال است، همانند سينمای امروزين و همچنين همانند فرمی موسيقايی که برای همگان آشناست. حال اگر بخواهيم داستان را بر روی نموداری ترسيم کنيم, بصورت زير ترسيم می گردد:

آينده حال گذشته

خانواده ی Robert خانواده ی Schober خانواده ی Berlinger

و پيرنگ بخش زمانی حال را در برمی گيرد که با رويدادهايی که در اختيار ما می گذارد بخش های ديگر را برای ما کامل می کند. فيلم از همان آغاز با مفهوم و واژه ی بازی و به گونه ای بازی تاکيد می کند و کدهايی را که در درازای فيلم می توانيم پيگيری کنيم در اختيارمان قرار می دهد.

با يک نمای هلی شات ما ماشينی را در جاده دنبال می کنيم, خانواده ی سه نفره ی Schober در ماشين هستند و دارند به موسيقی موتسارت (W.A. Mozart) گوش می دهند و در ضمن در حال يک بازی حدسی هم هستند, حدس در مورد اينکه اين تکه اثر کيست. سپس آنا (مادر) موسيقی می گذارد و حال اين گِورگ (پدر) است که بايد حدس بزند اين تکه اثر کيست و کدام موومان. در ادامه همزمان با نقش بستن تيتراژ فيلم, موسيقی هندل (G.F. Handel) به يک موسيقی Black Metal از گروه Niket City به نام "کله پوستی" (Bonhead) که نمی دانم واژگانی ست يا نه ولی به هر روی اثر شخصی بنام "جان زورن" (John Zorn) که در تيتراژ نامش را می بينيم پخش می شود و ما موسيقی را می شنويم نه شخصيت های فيلم!

به اين ترتيب ما با چند رمز آشنا می شويم: بازی, که نام فيلم به گونه ای مشخص آن را نشان داده, اتفاق يا خطر احتمالی برای خانواده, نام, موسيقی و بازی با هر چيزی همانند نام يا موسيقی و... که ما پيش از آن بازی خانواده در درازای سفر با موسيقی را دريافته ايم, که اين همانند کل داستان است که پيرنگ به گذشته و آينده نمی پردازد ولی داده های ما را در اين زمينه کامل می کند.

نقشه ی کلی داستان بدين گونه طراحی می گردد که دو پسر به ويلايی می روند و درخواستی که از طرف همسايه آنها (آشنايان آنها) خواسته شده را بازگو می کنند (گو اينکه پيش از آن يک جلسه آشنايی شکل گرفته است) و پس از ارزيابی شمار نفرات, وسايل ارتباطی و تجهيزات و نقشه ی خانه, افراد موثر را به گونه ای از کار انداخته و مابقی بازی هايی ست که در لحظه شکل می گيرد که آن را تا مرگ تمامی افراد خانه ادامه می دهند و سپس خانه ای ديگر را که در همين حين گزينش شده برای ادامه ی بازی به سراغش می روند. حال بياييد بخشهای روايت را مشخص کنيم, روايت به 7 بخش تقسيم می شود:

1- افتتاحيه: الف) آشنايی با خانواده ی Schober و بازی حدسی در مورد موسيقی.
ب) عنوان بندی و پخش موسيقی.

2- ويلا: الف) آشنايی با خانواده ی Berlinger و ديدن دو پسر ناشناس و قرار برای برپائی قايق.
ب) پيرامون ويلا و نقشه خانه و آمدن فِرد همراه پل و آشنايی با آن.
پ) آشنايی با پسر دوم, پيتر و درخواست تخم مرغ.
ج) افتادن تلفن در آب و شکستن تخم مرغ و درخواست دوباره.
چ) آمدن پل, شکسته شدن تخم مرغ ها از ترس سگ و درخواست تمرين گلف.

د) برپائی قايق و آمدن پدر به انگيزه ی درگيری.

3- شرط بندی: الف) ضربه زدن با چوب گلف به پای گِورگ و بازی حدسی در مورد توپ گلف.
ب) پيدا کردن جنازه ی سگ در ماشين و بازی برای پيدا کردن آن.
پ) چشمک زدن به سمت دوربين. (نخستين فاصله گذاری)
ج) آشنايی با خانواده ی
Robert و آشنايی متقارن پل با آنها و نخستين اشاره به بيماری.
چ) گفتگو با خانواده و بيان داستان زندگی و اشاره به طلاق, مخدر و بيماری.
خ) گفتگو با بيننده و شرط بستن با بيننده. (دومين فاصله گذاری)
د) بازی و حدس در مورد سن آنا و بازی ای به نام "گربه تو گونی".
ذ) وادار کردن آنا به استريپ در برابر آنها و خانواده اش.
ر) فرار پسر و کتک زدن آنا و گورگ.

4- کشتن پسر: الف)آگاهی از کشته شدن Sissi و خانواده ی Berlinger.
ب) بستن آنا و گورگ و تماشای تلويزيون.
پ) بخش موسيقی تيتراژ و پيدا کردن تفنگ توسط پسر.
ج) کوشش برای باز کردن چسب ها و شکسته شدن آخرين تخم مرغ ها.
چ) گير افتادن پسر و بازگشت به خانه.
د) بازی شمارشی وارونه با سن آنا برای گزينش نخستين قربانی و کشتن پسر.

5- رفتن دو پسر: الف) تنهايی آنا و گورگ با جنازه ی پسر و رها کردن آنها.
ب) کوشش برای کار انداختن تلفن و رفتن آنا برای آوردن کمک.

6- کشتن پدر: الف) کوشش آنا برای پيدا کردن کمک.
ب) کوشش پدر برای به کار انداختن تلفن.
پ) بازگشت دو پسر با آنا و ادامه ی بازی.
ج) گفتگو با بيننده در مورد فيلم. (سومين فاصله گذاری)
چ) استفاده ی آنا از موقعيت و کشتن پيتر.
د) برگشت فيلم توسط پل و تکرار دوباره ی فيلم. (چهارمين فاصله گذاری)
ذ) کشتن پدر به انگيزه ی اشتباه آنا.

7- اختتاميه: الف) قايق سواری و کوشش آنا برای فرار.
ب) کشتن آنا زودتر از هنگام پيمان بسته شده (غرق کردن او)
پ) رفتن پل به خانه ی
Robert برای درخواست تخم مرغ و نگاه به دوربين همراه پخش موسيقی.

اين فيلم نمونه ای است از فيلمهايی که از پيمان های ژانر استفاده می کنند ولی اغلب چشم داشت هايی را که اين ژانرها برمی انگيزند را برآورده نمی کنند و حقيقتی عريان را در پيش زمينه قرار می دهند, مانند بخش 5-الف که نما به اندازه ی 10 دقيقه, بدون حرکت به درازا می کشد و اين ايستايی و فرياد پدر در دقايق آخر تماشاگر را به گونه ای کامل همراه با بازيگران به پی بردن موقعيت کنونی می رساند.

قاعده ی کلی که از همان آغاز به آن اشاره کرديم و همين گونه فيلم آن را به ما نشان می دهد, بازي ست و استراتژی کلی فيلم آزار و ايجاد فضای ساديسمي است. فيلم در همان بيست دقيقه ی نخست تمام فضای وقايع, فضا و شخصيت های ريشه ای و فرعی را با ما آشنا می کند.

حال "بازی های مسخره" به انگيزه ی گزينش روايت در زمان حال, قرار دادن سه خانواده ی سه نفره در سه زمان گفته شده, روايتگری نامحدود و عينی, داستانی در غالب ژانر و از آن جهت که تمامی چشم داشت ها را برآورده نمی کند يا به گونه ای ديگر به آن پاسخ می دهد فيلمی غيرمتعارف است.

روايت در تمامی هنگامه های حساس از نشان دادن و ادامه ی داستان پرهيز می کند و تماشاگر را ناکام می گذارد, مانند هنگام کشتن سگ (Rolfi), کشته شدن خانواده ی Berlinger و جنازه ی آنها, کشتن پسر و پدر, ضربه زدن به پای پدر و حتی کتک زدن ها و چاقو فرو کردن ها در بدن او و بجای تمامی اينها تصور چنين تصويرهايی را به عهده ی بيننده می گذارد و حس فضا و صحنه را و اين پرسش که آيا از ديدن چنين چيزهايی خوشمان می آيد يا نه؟

روايت پس از اينکه پای پدر ضربه می بيند و توانايی حرکتی را از دست می دهد اين انگيزه و پرسش را تا پايان فيلم ايجاد می کند که آيا آنها می توانند خود را نجات دهند يا نه؟ و پرسشی ديگر که پس از چندی پاسخ گفته می شود که شما از ما چه می خواهيد؟ و پاسخ شرطی ست که کل داستان و فيلم را تحت الشعاع قرار می دهد. همچنين با اميدهايی که در پايان يا آغاز هر بخش به بيننده داده می شود او را در تعليق نگه می دارد, همانند آمدن پدر در هنگام درگيری بر سر تخم مرغ ها (2-د), فرار پسر هنگام درگيری (3-ر), رفتن دو پسر (5-الف), رفتن آنا برای آوردن کمک (6-الف) يا کار کردن موقتی تلفن, کشتن پيتر (6-چ) ولی در تمامی موارد بيننده چشم داشتش برآورده نمی شود و آخرين چيز هنگامی ست که پل فيلم را با ريموت برمی گرداند و آخرين شانس را از بيننده و آنا می گيرد. همچنين پرسش نخست را در لحظه ای که پيتر کشته می شود به ما يادآوری می کند که آيا از ديدن چنين چيزهايی لذت می بريد؟

روايت در بخش سوم انگيزه ی مانده ی اتفاقات را مشخص می کند يعنی پيمانی که با بيننده و شخصيت ها بسته می شود, مبنی بر اينکه همه ی آنها تا دوازده ساعت ديگر يعنی ساعت نه صبح فردا مرده باشند. گو اينکه اين چشم داشت هم برآورده نمی شود و ما با يک غافلگيری مواجه می شويم, زيرا آنا يک ساعت زودتر در ساعت هشت کشته می شود.

فيلم در تمام مدت با بيننده در کشاکش است و او را مدام با اين مورد درگير می کند که تمامی اين اتفاقات چيزهايی است که او خود خواسته و در فيلم زمانی که شخصيت ها به سطوح آمده اند نيز به آن اشاره می شود که ما پلاتی قرص و محکم می خواهيم و داستانی کامل (اشاره به اينگونه فيلمها و قواعد پر طرفدار فيلم های هاليوود) و اين انگيزه ی ادامه ی مانده شکنجه ها تا مرگ آنها و پايان فيلم است و اين همان نگاهی ست که هانکه به آن دلبستگی دارد که در فيلمهای ديگرش به گونه ای ديگر به آن می پردازد مانند فيلم "پنهان" که در آن، هنگام خودکشی, مجيد می گويد: «دوست داشتم حضور داشته باشيد.» و در پايان فيلم اين حس در بيننده است (البته نه تمامی تماشاگران) که گويی او مايه ی اين جنايت شده است.

در فيلم با نگاه به خواسته ی بيننده مبنی بر ديدن فيلمی با روايت يکپارچه و پلاتی کامل، قرص و محکم و همچنين داستانی کامل, تمامی اجزاء و عناصر در فيلم کارکرد دارند: آنا از برادر گورگ (Fred) و خانواده اش می خواهد که پيش آنها بروند و اين مايه ی آشنايی پل می شود که پيش از آن هم آنها را با فرد ديده ايم, درخواست تخم مرغ ها انگيزه ی آمدن آنها به خانه و آشنايی پيتر است, ترس از سگ مايه ی شکسته شدن تخم مرغ ها، بازگشت آنها و درخواست دوباره است, صدای سگ انگيزه ی آمدن پسر بچه و افتادن چاقو در قايق است و چوب گلف ابزار کشته شدن سگ, درگيری انگيزه ی آمدن پدر و برنياوردن خواسته ی پسرها و سيلی زدن انگيزه ی ضربه زدن به پای پدر است, داستان زندگی پيتر, مواد مخدر, پرورشگاه و طلاق نيز انگيزه ی شرط بندی و بازي ست (يکی ديگر از رمزهای شاخص فيلمهای امروزين), سن آنا شمارش وارونه برای مردن يکی از افراد خانواده است که با توجه به تعداد نفرات -سه نفر- و آغاز شمارش از آنا کاملن مشخص است که نفر ميانی که پسر بچه باشد شخص مورد نظر است (که در اينجا نيز برخلاف ديگر فيلم ها که برای تحت تأثير قرار دادن بيننده بچه را احتمالن آخرين شخصی قرار می دهند که بايد فنا شود يا تنها شخصی که بايد نجات پيدا کند می گذارند و در هر دو صورت رضايت بيننده حاصل می شود), ماشين که پيش از اين هوس و لذت سوار شدن در آن مطرح شده (پس از کشته شدن سگ) انگيزه ی رفتن پسرهاست, رفتن آنا برای آوردن کمک و اشتباهش مايه ی گير افتادنش می شود, اشتباه آنا در شناخت درست بازی مايه ی کشته شدن گورگ می شود و در نهايت قايق نيز که پيش از همه ی موارد آماده شده مورد استفاده قرار می گيرد و چاقويی که در قايق افتاده به کمک آنا می آيد ولی ناکام شده و علاوه بر اين گشنگی پسر مايه ی غرق کردن و غافلگيری ست.

بازی و نام ها

از ديگر اشارات به عناصر فيلم, بازی ها ونام ها و بازی با آنهاست, بجز بازی با نام و حدس در مورد موسيقی که به آن اشاره شد, نام هايی که دو پسر بهم می گويند گويای شخصيت و شناخت بيشتر آنهاست, پل به پيتر می گويد "تام" (Tom) شخصيت شناخته شده و آشنای کارتون تام و جری, که اندام و مدل رفتار و انديشه اش شبيه تام است و همين گونه پيتر به پل می گويد "جری" (Jerry) که باز اندام و مدل رفتار و انديشه ی او شبيه به جری است. ديگر نام ها مربوط می شود به دو شخصيت آشنا و معترض شبکه ی MTV, يعنی Butt-Head & Beavis که بخشی ديگر از تيپ پل و پيتر را می سازند. تنها چيزی که پيتر را می رنجاند نسبت دادن نام Fatty به اوست چون اين چيزی خارج از بازي ست که البته در راستای تيپ جری بودن پل است.

در فيلم اشاره ای مستقيم به تلويزيون و مسابقه ی اتومبيل رانی می شود, پيتر تلويزيون را روشن می کند, در کانال هايی که عوض می کند تا به مسابقه ی اتومبيل رانی برسد صحنه ای از يک فيلم ترسناک, تازه ها در مورد زلزله و... پخش می شود که خشونت، ملموس و لذت بخش و در دومی سرشتی ست که دلبستگی ای پيتر نيست يا ما! و کنايه ای روشن به دلبستگی مردم و جامعه. خشونتی که در مسابقات اتومبيل رانی که با پوششی در پس مسابقه، هيجان لذت بخش و مطبوع پنهان شده، ما آن را در فيلم به گونه ای کامل با توجه به فضا و ديدی که هانکه به ما داده می نگريم و به آن پی می بريم.

ساختار ريتميک

ترتيب زمانی قرار گرفتن اتفاقات و نقاط عطف و فاصله گذاری ها فرمی منظم را می سازد, يعنی در آغاز و پايان هر سکانس ورود شخصيت يا اتفاقاتی که پيش از اين به آنها اشاره شد مايه ی اميد نجات خانواده می گردد و زمان بين حذف شدن قسمتهايی از داستان نيز براساس فاصله های 30 دقيقه ای می باشد, بين دو فاصله گذاری نيز از لحاظ زمانی 20 دقيقه است و همين گونه بين دو شرط بندی نيز 20 دقيقه است, ما در 20 دقيقه آغازی با تمامی شخصيت ها, فضا, مکان وقوع حوادث و ابزار آشنا می شويم. آنا از برادر گورگ می خواهد که تا 20 دقيقه ی ديگر پيش آنها برود. آنا 20 دقيقه زودتر از زملن گفته شده کشته می شود.

به گونه ای کلی اعداد 2 و 3 در فيلم مهم هستند. ما سه خانواده داريم در سه زمان گفته شده که هر کدام از اين خانواده ها از سه نفر تشکيل شده اند و دو پسر هستند که به حريم اين سه خانواده تجاوز می کنند. (در پنهان نيز خانواده مورد نظر از سه نفر تشکيل شده و حتی از لحاظ سنی نيز بهم شبيه هستند و دو نفر-پدر و پسر- هستند که مضنون به ايجاد مزاحمت می باشند. حتی از لحاظ زمانی ما در زمان حال هستيم و داده هايی از آينده و گذشته بدست می آوريم).

فقط در دو بخش است که از تدوين موازی استفاده شده است بخش 4 و 6 و از لحاظ زمانی نيز وقوع اتفاقات يا قرارگيری آنها مضربی از اين اعداد است که در نهايت ساختار منظمی را ايجاد می کند. يکی ديگر از زمان بندی بخشها نيز براساس همين مورد است, که تا حدودی رياضی به ما در اين زمينه کمک می کند. جمع دو بخش نخست و کاسته شدن از بخش سوم زمان بخش چهارم را می سازد و وارونه اش جمع دو بخش 4 و 5 زمان بخش ششم را می سازد و کسر مانده از حالت نخست زمان بخش پايانی را. شما می پنداريد تصادفی ست؟

بدون شک برای ساختار ريتميک نياز به آشنايی و استفاده ار موسيقی است. همان گونه که اشاره شد ما يک الف، يک ب و يک تکرار داريم در حالت کلی که در موسيقی بسيار شناخته شده (از زمان باروک). حال نه تنها در بخش زمانی که گفته شد اين موارد ديده می شود که در رفت و آمدن ها و مکان ها نيز اينگونه است و ديگر به فيلم برداری، بازی ها و... نمی پردازم که بسيار چشمگير هستند. حال پرسش من از شما اين است: اگر محبت کنيد چندتا تخم مرغ می خواستم، داريد؟

۱۳۸۶ اسفند ۲, پنجشنبه

Eghtesade Bedone Naft, Shodanist

«««اقتصاد بدون نفت، شدنی ست»»»

می دانيد گفتمان ها در مورد اقتصاد و اين که آيا رهايی از متکی بودن ايران به نفت شدنی ست است يا نه؟ يا اينکه چگونه اين کار شدنی ست؟ می چرخد و اين پرسشی خوب و کمی هم عجيب است، چرا؟

خوب، می دانيد در دنيای امروز با پيشرفت و دستاوردها و آزموده های اقتصادي کنونی در جهان اينکه مانند کلافی سردرگم به اين جستار نگاه کنيم، عجيب است ولی بهتر است برسيم به اينکه چه راه هايی را در پيش رويمان داريم و ما می توانيم از آن استفاده کنيم:

من يه اقتصاددان نيستم و رشته ام هم نبوده (ولی چون کسانی که حرفه يشان است صدايشان در نمی آيد اينرو يک وظيفه می دانم و همين گونه کوششی برای بيدار کردن و گوشزد به کسانی که رشته يشان اقتصاد است) ولی به هر روی، با نگاه به کشورهای ديگر و راه هايی که آنها رفته اند اينگونه می پندارم که يکی از منابع پول ساز، در دسترس و کم هزينه برای رسيدن به چگونگی ای بهتر و همچنين پيدا کردن زمانی بيشتر برای پژوهش و بررسی و برداشتن قدم های ديگر، بکارگيری "پذيرش گردشگر" است که برای هميشه می تواند سازندگی بخشی از سرمايه ی ملی را به دوش بگيرد. استفاده از سرمايه های خارجی که بايد بدانيم آنها در اين سرزمين سرمايه گذاری نمی کنند تا بهره ای ببرند، فقط ارز وارد اين سرزمين می کنند و پول هايشان را در اين سرزمين هزينه می کنند که اين کار نه تنها به ايجاد کار می انجامد که به فرهنگ سازی و آشنايی ديگران با ايران به شکلی درست و همچنين بالا بردن ارج هم ميهنانمان در ديگر کشورها نيز می انجامد. به ياد داشته باشيم که نفت اين ماده ی گران بها را برای نسل های ديگر هم بايد نگه داريم نه آنکه صادر کنيم. هم اکنون بياييد ببينيم که آيا اين کار شدنی ست و نيز چگونه:

- ايران کشوری ست با پيشينه تاريخی سترگ و شکوهمند و يکی از کهن ترين کشورهای دنيا.

- دارای آثار باستانی گوناگون بسيار و چشمگير.

- سازنده ی شهريگری در دنيا و ريشه ی بيشتر آداب و قوانين در دنيا.

- پديد آورنده ی انديشه ی انسانيت، دانش يا زير ساخت دانش انسان ها و همچنين اجرای آن.

- دارای مناطق زيبا با پوشش های گوناگون در هر فصل که جذابيت های خود را دارد و...

حال با اين نمونه های اندک می توان پی برد که چه سرمايه ی بزرگی در اختيار داريم و اينکه اين کار شدنی ست ولی پاسخ چگونه بهره بردن از آن مانده که هم اکنون به آن می پردازيم:

- نخستين کار اين است که از اين آثار نگهداری و پاسداری کنيم تا سالم بمانند و به تاراج نروند.

- ديگر اينکه فضای پيرامون آنها را برای پذيرش گردشگر آماده سازيم. (اين کنش نه تنها به ايجاد کار و رونق گيری آن مناطق می انجامد که خود انگيزه ی سرمايه گذاری ها و سرريز شدن سرمايه به آن مناطق می شود که سرانجام به آبادانی می رسد)

- ديگر ايجاد امنيت، تضمين آن و آگاهی دادن است و...

حال به نکته ای ديگر نيز می رسيم که نگهداری و پاسداری از آثار باستانی نه تنها بايد به انگيزه ی درآمدزايی باشد که بيشتر از اينروی بايد به آن نگريست که هويت ملی ما در آن نهفته است و با از دست رفتن آن اين هويت نيز از ميان می رود. بيشتر آثار باستانی ما در يونسکو به ثبت نرسيده است و ديگر اينکه با به ثبت رسيدن آن نيز اگر ويران و نابود شود، همچون "باغ های بابل" ديگر در تاريخ می ماند که به مرور از يادها خواهد رفت. تا اينجا شايد می انديشيد که بديهيات را گفته ام و اينها را يا گفته اند يا روشن است که درست است (که به تازگی در جايی کسی برای چالش های اقتصادی حتی در بيرون از ايران سخنی از اين مورد به ميان نياورده است) ولی آيا ما اين بديهيات را انجام می دهيم و به کار می گيريم؟ يا هنگامی که آرامگاه کوروش بزرگ را به دست ويرانگی در مرور زمان می سپارند کاری برای نگهداری آن می کنيم؟ همين گونه آيا در مورد دومين ديوار بزرگ دنيا که در گرگان است کاری می کنيم؟ يا نقش رستم يا قلعه ی شوش و... که نمونه ها بسيارند يا بهتر است بگويم آنقدر زياد است که واژه ی شرم آور برای واکنش ما در برابر ويرانی آنها شايسته. اين مورد چيزی نيست که بتوان آنرا به مرور زمان با اميد اينکه نسل ديگر با آموزش درست و آگاهی خواهد آمد يا به دگرگونی رژيم که دولتی ديگر به آن خواهد پرداخت يا دوباره آن را می توانيم بسازيم سپرد. چونکه با از ميان رفتن و نابودی آن ديگر نمی توانيم آن را بسازيم. اين مورديست که هم اکنون بايد برای نگهداری و پاسداری از آن کوشش کنيم.

در واژه نامه ی من نام اين کنش خيانت است. خيانت به ميهن، به نسلی ديگر و به انسانهای ديگر و همچنين برابر با جنايت چون به نابودی هويت ملی و نابودی انرژی و کوشش انسانهايی که آن را آفريدن و همچنين آنها که در نگهداری و پاسداری از آن کوشيدن می انجامد.