نوشتاری کوتاه بر آزاديخواهی و «آزادیخواهان مردمسالار لاييک»
در آغاز فقط اشاره میکنم که، هرکس که خود را يک «آزادیخواه مردمسالار لاييک» خواند، مبنای سنجشی برای اين بينش سياسی و اجتماعی نيست (حتا من)، برای پی بردن و دريافت آن، بايد به تاريخ و پديدآورندگان آن و خواست سرشتی اين ديدگاه نگريست. ديگر اينکه هنگامی از چهارچوب و ساختار نظام يک کشور سخن به ميان میآوريم از ساختار و چهارچوب قانون اساسی آن سخن میگوييم.
آزادیخواهی ريشهای کهن در سرزمين ما پارسيان دارد (ايرانيان) و ديدگاه و انديشهای که از آن میخواهيم سخن بگوييم در نخستين شعار آن و در سه واژهی اين شعار نهفته است:
1. آزادی (آزادیخواهی).
2. مردمسالاری.
3. لاييسيته (لاييکگردانی دولت).
1-1) گمان میکنم آزادیخواهی واژهای روشن باشد و نيازی به باز کردن ندارد، فقط آنچه بايد يادآوری کنم اين است که پاسخ به پرسش چه ميزان آزادی؟ يا آزادی چيست؟ يا همه چيز نسبی است را در اين جا نمیخواهم بررسی کنم، ولی در ادامه پاسخ آنها داده خواهد شد.
2-1) اين بند بیاندازه مهم است، به چند انگيزه:
نخست اينکه نظامی پديد میآورد که فرمی گردشی دارد و جامعه توانايی کنترل بر همهی امور را در دست میگيرد و هرکس نيز در جايگاه خود امنيت و جايگاه اجتماعیاش را خواهد داشت. ولی چگونه؟ در اين نظام مردم بهخواست خود نخستوزيری را گزينش میکنند که او تنها تعيين کنندهی اهداف کلی نظام است و در تنگنای سياست دارای حق گرفتن تصميم پايانی است (به ياد داشته باشيد که يک کشور با مجموعهای بسيار از مردم است که راهبری میشود نه يک تن) او اشخاص و مشاورانش را گزينش میکند. سپس مردم نمايندگان پارلمان يا مجلسملی خود را گزينش میکنند که آنها وظيفهای بیاندازه مهم در رشد جامعه دارند و به همين ترتيب تا پايان. در اينجا شايد بگوييد چهارچوب نظام سياسی، شکلی هرمی بهخود گرفته است که درست است ولی چيزی ديگر نيز مانده و آن اينکه تودهی مردم در تمامی اين مراحل گزينشکننده بودهاند و حق بازخواست و برکناری را دارا هستند و ديگر يا مهمتر آنکه اين قاعدهی هرم باری ديگر در شکل هندسی نظام مردمسالار بر بالای نقطهی بالای هرم (راس هرم) جای میگيرد (نکتهی مهم در اينجاست، چون کل هرم در ميان قاعدهها که تودهی مردم باشد، جای میگيرد). به اين چم (به اين معنی) که نهتنها نمايندگان و نخستوزير بر روی کار يکديگر کنترل دارند که در صورتی که آنها وظايف خود را انجام ندهند و پاسخگوی کار خود نباشند، مردم باز میتوانند آنها را برکنار کنند، چون در جایجای نظام نقش تعيينکننده دارند. در اين حالت گروهها نقشی مهم در قانونگذاری و گرفتن امتيازهای اجتماعی بازی میکنند، چون هرچه گروهی هوادار و پشتيبان بيشتری داشته باشد، دارای نيرويی بيشتر است و به راس هرم خواهد رسيد. از اينرو بايد گفت باز حالتی استبدادی پديد میآيد و از همينروست که فقط بودن نظامی مردمسالار در جامعه کارساز نيست و در اينجا نياز به آزادیخواهی بهچشم میآيد. آزادیخواهی نيز بهتنهايی مانند مردمسالاری کارساز نيست و به مردمسالاری نياز دارد، چون حالتی هرجومرج گونه پديد میآورد. در اينجا آزادیخواهی، آزادی فردی را تضمين میکند و حقوق گروهها و دستههايی که در کمتری جای ميگيرند را نگه میدارد و نمیگذارد از ميان بروند. آزادی پويايی و وجود آنها را شدنی میسازد و از آن پشتيبانی میکند، بدينگونه است که با آزادیخواه و مردمسالار بودن نظام، تعادل در جامعه پديد میآيد
يک نکته: در ايران بهتازگی فرقهای برابریخواه نمايان شده است و در ديگر گروهها نيز بیاندازه تاکييد روی اين واژه میشود که به برابری زن و مرد در جامعه برمیگردد. در اينجا چند مورد بايد ريزبينانه نگريسته شود:
نخست اينکه، برای يک آزادیخواه واژههای-برابری زن و مرد-نامفهوم و ناروشن است، چون او خواستار آزادی برای انسانها و ديگر موجودات زنده است و زن و مردها را در يک دسته که آن را «انسان» مینامد دستهبندی میکند، برای او فقط از ديد پزشکی زن و مرد تعريف دارد، از ديد فيزيولوژيکی، ساختار اندامها و تفاوت در اينها.
دوم اينکه، اين واژه را بهکارمیگيرند تا نهتنها به پيکرهی اين انديشه ضربه بزنند که با اين برچسب خواست و واژهی مردمسالاری را در پسزمينه نگه دارند و نقش آن را کمرنگ کنند.
سوم آنکه، با جدايی در اين ساختار نهتنها از نيرو و توانايی اين انديشه میخواهند بکاهند که در آن دو دستگی ايجاد کنند و با پديدآوردن آن در پخش کردن و جدايی نيروهای گوناگون به ديگر سوها آن را ضعيف کنند. برای گروههای ديگر هم نهتنها جنبهی جذب اين نيروها مهم است که کمِکم برای آنها ضعيفتر کردن يکی از نيروهای توانا در جامعه را در پی دارد.
به تازگی نيز ديگران برای جذب و همينگونه خراب کردن اين انديشه خود را با اين نام آشنا میکنند و سپس يا خواستهای گروه خود را به اين نام به دروغ میگويند يا با اين کار کوشش میکنند تا اشخاص ناآگاه را نسبت به اين ديدگاه و انديشه بدبين کنند. همچنين به تازگی چندين گروه از روشهای «آزاديخواهان مردمسالار لاييک» بهره گرفتهاند و از آن سود میجويند، مانند: روش سومی که آزادیخواهان برای دگرگونی در جامعه پيشنهاد میکنند (در کنار دو روش ديگر) که اين روش بدون خونريزی است و آن اينکه هر انسان همچون سلولی از يک کل هنگامی انديشهای آزاد داشته باشد چون میداند که کوشش و پويايیاش برای خودش است نه برای ديگران پس نخست اين پرسش که: «چرا من و ديگران نه» برايش از ميان رفته است و دوم اينکه او نيرويش را همچون سلولی جنبنده که نيرو و انرژيش را به ديگران منتقل میکند، انتقال میدهد.
3-1) برای اين واژه بیاندازه سخنهای بیپايه و چرند گفته شده است که در آغاز بايد بهکارگيری اين واژه را برای همگان روشن ساخت:
لاييسيته به جدايی کيش (دين) از ساختار يا چهارچوب نظام سياسی اجتماعی يک کشور گفته میشود، که در کشورهايی با کيش مسيحی کاتوليک بهوجود آمده و واژهی سکولار برای کشورهايی با کيش مسيحی پروتستان. آنچه مهم است اينست که لاييکگردانی دولت بخش مهم اين ساختار و چهارچوب بهحساب میآيد. در لاييکگردانی نيز باز آزادیخواهی نقشی مهم دارد، بدينگونه که کيشهايی که تا به امروز در دنيا شناخته شدهاند آزاد هستند که پويايی خود را داشته باشند و آزادی آنها تضمين خواهد شد، ولی دولت حق پشتيبانی از هيچ کيشی را نخواهد داشت و همچنين اين کيشها با داشتن دفترهايی (مکانهايی) با آدرسی روشن برای همگان میتوانند پويايی خود را داشته باشند و در صورتی که در مکانی مخفی يا خصوصی و مخفی به اين کار بپردازند جلوی پويايی آنها گرفته خواهد شد. همچنين هيچ کيشی حق اجرای مراسم و آيينهای خود را در مکانهای همگانی و دولتی ندارد ولی میتواند انجمنها و پويايی خود را در مکانهايی که گفته شده اجرا نمايد.
از ديد من باآنکه به نادرست «کيش» که پديدهای درونی است را در درازای زمان، برخی کيشهايشان را بيرونی کردهاند و ناآگاهانی نيز آن را باور کردهاند و پذيرفتهاند (البته در گذشته با نگاه به زمينهی تاريخی و اجتماعی بهگونهای ديگر اين داستان وجود داشته) باز آزادیخواهان به آنها بهانگيزهی وجود آزادیخواهی اجازهی وجود داشتن و پويايی را در جامعه میدهند که در ديگر نظامها اين موجوديت وجود ندارد. برای نمونه در نظامهای ايدئولوژيک (با پوزش از پارسيان اين واژه برای آنکه بهراحتی فهم شدنی است آورده شده) که اوتاليتر يا توتاليتر هستند، اجازهی پويايی نهتنها به کيشی بيرون از خواست آنها داده نمیشود که تمامی آنها بههمراه ديگر انديشهها حذف خواهند شد. اين در نظامهای کيش محور مانند ايران و هر جايی که برپايهی کيش بنا شده باشد مانند نظامهای سدهی ميانی اروپا که ديکتاتوری يا توتاليتر هستند نمايان میشود يا در نظامهای کمونيستی، مارکسيستی، پادشاهی و... که استبدادی يا اوتاليتر هستند و بنيادن همهی انديشههای ديگر را حذف میکنند. در اين ميان فقط نظامی برپايهی «آزادیخواهی، مردمسالاری و لاييسيته» است که به همهی گروهها آزادی موجوديت و پويايی را میدهد.